جنگ جهانی چهارم ،
ابزارها و آماجها ـ کتاب سوم
دومین تشکیلات مخفی پراهمیت که بسا فراتر از جریان فراماسونری مهر خود را بر بسیاری از تحولات مهم تاریخ معاصر زده است تشکیلات ایلومیناتی است. در رأس این تحولات پروسه استقلال ایالات متحده و سیزده سال بعد از آن البته انقلاب کبیر فرانسه قرار دارند. ایلومیناتی از درون فراماسونری فرانسه بیرون آمده ولی خیلی بیشتر از جریان مادر در تحولات جهانی تأثیرگذار بوده و هست، با اینحال درباره ایلومیناتها برخلاف فراماسونری بسیار کم نوشته شده و کمتر کار شده است. داده های موجود در اینترنت هم که بیشتر ضد اطلاعات هستند تا اطلاعات قابل ات
برای مثال با جستجوی واژه لاتینی ایلومیناتی در اینترنت ابتدا به ساکن با سیلی از داده ها روبرو می شوید که به شکلی آگاهانه شما را به سمت اطلاعات مربوط به فیلم رمز داوینچی هدایت می کنند. فیلم مذکور که برگرفته از کتاب یک نویسنده معروف آمریکایی بنام دَن براون می باشد برای اولین بار نام ایلومیناتی را در ابعاد کلان بر سر زبانها می اندازد. کتاب مشهور او بنام کُد یا "رمز داوینچی" بسیار مورد توجه قرار میگیرد و هالیوود هم فیلمی از روی آن با همین نام ساخته و وارد بازار می کند که همچون خود کتاب در ردیف پر فروش ترین فیلمهای داستانی تاریخ سینما قرار می گیرد. در این کتاب و فیلم البته به همه چیز پرداخته می شود الا نقش این جریان در ساختار قدرت در تاریخ معاصر جهان کنونی. حتی واتیکان و تاریخ کلیسای کاتولیک هم به زیر علامت سوآل می رود اما اصل نفوذ و حضورایلومیناتها در ساختار قدرت جهانی بویژه در خود کشور "دن براون" یعنی آمریکا نه ! انگار مشکل بشریت فقط کشف کدهای ایلومیناتی است نه خود آن. به همین سادگی به شعور انسان توهین می شود.
به طرز حیرت آوری یک جریان پیوسته ضد اطلاعات در این رابطه درهمه جا عمل می کند. مجموعه ای از مذخرفات ومقولات غیرواقعی تحت عنوان ایلومیناتی در جریان است که با اصل موضوع ارتباطی ندارند. هدف تنزل عملکرد جریانی با یک نقش تأثیرگذارنده قوی برسیاستهای جهانی به سطح یک فرقه مخفی و اسرارآمیزیست که صبح تا شام دنبال توطئه گری است و پی بردن به نمادهای آن بایستی اهمیت بیشتری نسبت به عملکرد سیاسیش داشته باشد. این حاصل همان کارعظیم ضد اطلاعاتی است که بدان اشاره کردم.
یک نمونه ازاین ضد اطلاعات سخیف برای مثال ، مطلبی است که سرویس جهانی بی بی سی در 21 مرداد 1399 به قلم یکی از کارگزاران خود بنام "سوفی اسمیت" درباره ایلومیناتی منتشر کرده که در همین تاریخ هم روی سایت بی بی سی فارسی گذاشته می شود و تا هفته های متوالی نیز بر روی سایت می ماند. کارگزار مربوطه مسئله ایلومیناتی را از اساس حاصل یک پارانویای غیرواقعی قلمداد می کند که در حقیقت منبعث از یک اثر شوخ طبعانه در دهه 60 میلادی بوده است. او در این مطلب برای اثبات ادعای خود مشتی ازهمان ضد اطلاعاتی را که در اروپا و آمریکا بدنبال آغاز جنگ سرد عرضه شده بود ردیف می کند و نتیجه میگیرد که ایلومیناتی چیزی بیشتر از یک افسانه نبوده است ! لوث کردن موضوع یعنی این !
روند مقابله با مقولات ضد "سیستم هژمون" در جهان سرمایه داری تحت حاکمیت لیبرال دمکراسی و در چهارچوب یک کار اطلاعاتی پیچیده ، اول با تاکتیک نادیده گرفتن کل موضوع کلید می خورد. نه کسی به آن می پردازد و نه جایی در میان رسانه ها بدان اختصاص می یابد. انگار نه انگار که اصلأ چنین چیزی وجود دارد. این تنها در ارتباط با موضوعات سیاسی نیست ، آدمها ، جریانات سیاسی و جنبشهای اجتماعی را هم شامل می شود.
مگر خبری از جنایات هر روزه رژیم ضد بشری اسرائیل در فلسطین اشغالی، از کشتار مردم بی دفاع تا تخریب خانه ها و تحقیر مستمر اهالی مناطق اشغالی توسط شهرک نشینان مرتجع و نژاد پرست و هزار جنایت دیگر روی آنتنها می رود ؟ در مقابل فلان دختر بچه طرفدار محیط زیست را درهمه جا لشکری از خبرنگار و عکاس همراهی می کند. بزرگترین سازمان اپوزیسیون ایران در بایکوت کامل خبری قرار میگیرد انگار که اصلأ وجود خارجی ندارد اما به یکباره کل سیستم رسانه ای شاهزاده ای را که چهل سال است جز خوردن و خوابیدن هنر دیگری نداشته است ماه ها روی آنتن نگاه می دارند. در یک کلام بحث بر سر درستی و غلطی یک اندیشه یا بزرگ و کوچکی یک سازمان و یا حقانیت یک جنبش نیست، بحث اساسی برای مطرح شدن درجه مطلوبیت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است و لاغیر !
خوب این از نادیده گرفتن ، حالا اگر تاکتیک نادیده گرفتن موفق نشد و مقوله ضد سیستم خودش را تحمیل کرد آنگاه تاکتیک لوث کردن موضوع به میان می آید. روشنفکران سیستم برای نفی آن به میدان می آیند. اینبار موضوع را غیرجدی قلمداد می کنند و راویان و عناصر طرح کننده موضوع را به عنوان آدمهای نا متعادل و هَپروتی دست انداخته و مسخره می کنند. بازهم اگر نشد و آن مقوله ضد سیستم وارد باور بخشی از جامعه گردید آنگاه پیچیده ترین شکل برخورد یعنی تلاش در جهت هدایت هوشمندانه اطلاعات موجود و سمت و سو دادن به آن در دستور کار قرار می گیرد. اینجاست که سیل ضد اطلاعات جاری می گردد.
سیستم دیگر بدنبال نفی وجودی مقوله نمی رود چون نفی کردنی نیست، بدنبال خوب حمله کردن به موضوع نمی رود زیرا بر گیرایی آن افزوده می گردد. از اینجا به بعد می رود در جبهه مدافعان ! اینبار از موضع "موافق متعصب" با مشتی ضد اطلاعات وارد میدان می شود. بجای خوب حمله کردن ، کارش می شود بد دفاع کردن از مقوله مذکور ! و آن کدام آدم باشعوری است که نداند بهترین شیوه پیروزی بر یک عقیده مخالف و در عینحال قدرتمند، خوب حمله کردن به آن نیست، بد دفاع کردن از آن است.
کدام ضد خدا و منتقد اسلام در طول تاریخ بیشتر از خمینی و پدیده داعش ، چهره ارتجاع اسلامی را ، لخت و عریان در معرض دید جهانیان قرار داده است ؟ کدام تئوریسین سرمایه داری و اندیشکده ضد کمونیستی بیشتر از رژیم پل پت در کامبوج سراپای مارکسیسم را به لجن کشیده است ؟ چه عاملی بیش ازعملکرد خود کلیسا و جنایات منتسب به آن در طی قرون وسطی به مسیحیت ضربه زده است ؟ کدام ضد یهودی در فراخنای تاریخ بیشتر از رژیم ضد بشری و نژادپرست اسرائیل به مثابه لکه ننگی بر دامن بشریت معاصر، دین و آیین موسی را اینچنین منفور و سکه یک پول کرده است ؟ مقوله افشاگری علیه ایلومیناتی نیز مشمول همین قاعده و قانون است. قالب کردن مزخرفاتی تحت عنوان "تئوری توطئه" همین کارکرد را دارد.
گفتم که بی اطلاعی در مورد ایلومیناتی بسیار بیشتر از فراماسونری است. خیلی ها اصلأ این دو جریان را یکی قلمداد می کنند. این خیلی ها تنها شامل آدمهای کنجکاو و علاقمند به موضوع نیست، حتی بسیاری از خود دست اندرکاران "تئوری توطئه" که با این مقولات می خوابند و بیدار می شوند نیز تفاوت کیفی میان ایندو جریان قائل نیستند ! دلیل آنهم اینست که جدای کم اطلاعی برخی از اینان و شلم شوروای اطلاعاتی در رابطه با این مقوله، خیلی ازاعضای ایلومیناتی هم اصلأ در پوش لژهای فراماسونری عمل می کرده اند تا آنجا که ایلومیناتهای گردن کلفتی چون جرج واشنگتن اولین رئیس جمهور آمریکا و یا سیمون بولیوار رهبر مبارزات آمریکای لاتین علیه استعمار اسپانیا و یا ناپلئون بوناپارت امپراتور فرانسه و حتی کارل مارکس ... اساسأ بعنوان اعضای فراماسونری جهانی شناخته شده اند. به دلیل آن در ستونهای بعدی اشاره خواهم کرد. یعنی در یک کلام ما هیچ کجا با لژهای ویژه ایلومیناتی سر و کار نداریم ، در عوض همه جا تنها با لژهای فراماسونی طرف هستیم. با اینحال تفاوت میان ایلومیناتها و فراماسونها آنقدر زیاد است که بتوان این دو جریان را به مثابه دو تشکیلات اساسأ متفاوت تحلیل کرد و بر روی ایلومیناتی نیزهمچون جریان مادر نور افکند. جریانی که اساسأ از درون لژهای فرانسوی و در مسیری کاملأ متفاوت با لژ بزرگ انگلستان بیرون آمد و بر حاکمیت ایالات متحده آمریکا پنجه افکند.
نگاهی به اروپای قرن هجدهم
در اواخر قرن هجده میلادی یعنی در دوران بوجود آمدن پدیده ایلومیناتی، ما با یک اروپای تحت حاکمیت فئودالیته و زیرنفوذ شدید کلیسای کاتولیک مواجه هستیم. در مقابل مقاومت در برابر سلطه مطلقه کلیسای کاتولیک نیز درابعاد گوناگون در سراسراروپا بویژه در مرکز قاره و مناطق آلمانی نشین درجریان است.
از اوایل قرن شانزدهم مارتین لوتر با پایه گذاری کلیسای پروتستان درکنف حمایت شاهان و زمینداران بزرگِ منتقد پاپ درهمین مناطق آلمانی نشین اولین سنگ بنای مقابله با کلسیای کاتولیک در بُعد ایدئولوژیک را میگذارد و متعاقب آن در قرون بعدی جریان رنسانس در ابعاد هنری و فرهنگی شکل میگیرد. به لحاظ سیاسی نیزمخالفت با سلطه کلیسا ازسویی و حاکمیت مطلق العنان خاندانهای سلطنتی در اروپا تبدیل به جریان قالب روشنفکری و آغاز عصر روشنگری میگردد. جریان ایلومیناتی درچنین فضایی است که شکل میگیرد.
در این میان تشکیلات مدرن فراماسونری که در اوایل این قرن یعنی در ژوئن 1717شکل گرفته است، تضاد چندانی با این حاکمیتها ندارد ، مهمتر از همه اصلأ بدنبال براندازی هیچ حکومتی نیست ، برنامه اش تنها نفوذ در حاکمیت کشورهای هدف و نشاندن مهره های خود در ساختار سیاسی ـ اقتصادی ـ فرهنگی نظامهای مربوطه و البته در خدمت منافع عالیه دولت بریتانیای کبیراست. ایلومیناتی برعکس بدنبال براندازی نظم حاکم در اروپا و آمریکاست.
می خواهد نظم خود را برقرار کند و می کند. این بزرگترین نقطه افتراق این دوجریان است. بدین اعتبار "نظم نوین جهانی" نظم فراماسونری نیست، نظم ایلومیناتی است. دربخش گذشته در مبحث فراماسونری به تفاوتهای بسیار میان فراماسونری فرانسه با فراماسونری انگیسی اشاره کرده ام . جریان ایلومیناتی در واقع از دل فراماسونری فرانسوی بیرون می آید. تفاوت میان ماسونها و ایلومیناتها از تفاوت میان لژهای فرانسوی و انگلیسی اگر بیشتر نباشد کمتر نیست.
گفتم که فراماسونری درهیچ کجا بدنبال براندازی رژیمهای حاکم نیست، آدمهای خودش را در درون سیستم موجود رسوخ می دهد و در همان چهارچوب سیستم موجود سیاست تعیین می کند. ایلومیناتی برعکس با سیستم موجود خوانایی ندارد و درهمه جا بدنبال براندازی نظم حاکم در اروپا و آمریکاست. به همین دلیل هم هست که عمر قانونی ایلومیناتی تنها یک دوره کوتاه 9 ساله است. بعد از آن ایلومیناتی همواره فعالیت مخفی داشته و بیشتر در چارچوب لژهای فرانسوی و آمریکایی سازماندهی شده اند.
لژهای رسمی فراماسونری جهانی مستقیمأ بدربار انگلستان وصل بوده و همواره بدنبال تأمین منافع دولت فخیمه وانگشتان دراز دربار بریتانیای کبیر بوده اند ، ایلومیناتی برعکس در مواردی اصلأ علیه این امپراتوری عمل می کند، دوران جنگهای استقلال آمریکا مهمترین این موارد میباشد. فراماسونری ضد مذهبی نیست، ایلومیناتی هست. فراماسونری تضادی با استبداد فئودالی در اروپا و آمریکا ندارد ، ایلومیناتی دارد.
فراماسونری برای خودش دین ! دارد یعنی مدعی دینداری است و اعضایش در مراسم عضوگیری به کتاب مقدس ! قسم می خورند. برعکس آن ایلومیناتی یک جریان کاملأ غیرمذهبی است، همانگونه که صهیونیسم یک جریان غیرمذهبی است. کلان سرمایه یهود از این طریق است که به صرافت پی ریزی حکومت واحد جهانی افتاده است. یهودیت بین المللی در کادر فراماسونری هر چقدرهم که صاحب نفوذ و قدرت شده باشد اما در نهایت تنها در خدمت سلطنت انگلستان می توانسته رکاب بزند نه بیشتر ! با ایلومیناتی، مافیای یهود یکپای قدرت هژمون می توانست بشود و می شود.
سالهای پایانی قرن هجدهم و آغاز قرن نوزده میلادی سالهای عروج امپراتوری مالی روتشیلدها دراروپای آنروز است تا آنجا که قرن نوزدهم را می توان با اندکی مسامحه قرن روتشیلدها نام نهاد. هیچ جنگی در این قاره بدون پشتوانه تأمین مالی این خاندان پلید انجام نپذیرفته و هیچ حرکتی در راستای مخالفت با کلیسای کاتولیک بدون پشتوانه مالی روتشیلدها و به تبع آن خارج از دایره نفوذ اینان صورت نمی گرفته است.
ایلومیناتی ظرف تشکیلاتی مناسبی برای ورود روتشیلدها به صحنه سیاسی آنروز بسا فراتر از حاکمیت بر سیستم بانکی می توانست باشد. مداخله مؤثر در پروسه انقلاب فرانسه و نفوذ در حاکمیت ایالات متحده تنها از طریق این تشکیلات امکانپذیر می بود.اصلأ تصادفی نیست که تأسیس جریان ایلومیناتی درست همزمان با سال استقلال ایالات متحده آمریکا می باشد. اول ماه مِه 1776 تاریخ رسمی تأسیس ایلومیناتی است و درست یکماه بعد در چهارم ژوئن همان سال اعلام استقلال آمریکاست.
فراماسونری در این مقطع یعنی در اواخر قرن هجدهم بیشتر، اشرافیت مرتجع فئودال را نمایندگی می کند ، ایلومیناتی برعکس متمایل به بورژوازی نوپای اروپاست. به این اعتبار به همان میزانی که بورژوازی آنروز خصلت انقلابی داشته است، ایلومیناتها نیز در آن دوران برخلاف ماسونها دارای گرایش انقلابی ! بوده و درهمه جا بدنبال نفوذ در رهبری انقلابات و هدایت روند پسا انقلابی بوده اند.
آنها برخلاف فراماسونها که تمامأ در بالای جامعه کار می کنند و هیچ تماسی با پایین ندارند، ابزار توده ای را نیز در خدمت اهدافشان بکار می گیرند. توده های بی شکل و نه سازمانیافته و متشکل. انقلاب فرانسه مثال بارز این ویژگی مطلقآ بی ارتباط با طرزکار فراماسونری منظم وابسته به دربار بریتانیا بوده است.
بدیهی است که در همان دوران مورد بحث یعنی دوران حاکمیت مطلقه فئودالیسم در اروپا و برخورداری بورژوازی آن دوران از خصلت انقلابی و به تبع آن ایلومیناتی، تفاوت میان به اصطلاح انقلابیگری نوع ایلومیناتی با انقلابیگری واقعی بسیار بوده است. هم در هدف، هم در شیوه های کسب قدرت سیاسی و هم مهمتر از همه در ماهیت نیروی رهبری کننده انقلاب. یکی بدنبال سوار شدن بر توده های بی شکل، دیگری در خدمت تحقق عالیترین آرمانهای بشری همچون آزادی، عدالت اجتماعی و رهایی از زنجیرهای طبقاتی. انقلابیون واقعی بدنبال سازماندهی توده ها علیه حاکمیت سیاسی و حرکت در راستای منافع توده ها هستند. ایلومیناتها برعکس بدنبال براندازی حاکمیت سیاسی از طریق نفوذ در بالا و اتکاء به شیوه های توطئه گرانه و در راستای منافع باند خود بوده اند. دنبال پیاده کردن خاندانهای سلطنتی و واتیکان یعنی همان شاه و شیخ خودمان از گرده مردم و سوارشدن خود بر پشت آنها بوده اند.
به عبارت بهتر ایلومیناتها در آن دوران بیش از آنکه انقلابی بوده باشد یک نیروی برانداز در اروپای آنروز بشمار میروند. به این معنی که درهیچ کجا بدنبال سرنگونی نظامهای فئودالی نیست اما درهمه جا بدنبال براندازی نظامهای موجود بوده اند. آنروزها هم همانگونه که امروز تفاوت بوده است میان سرنگونی و براندازی ! به عبارتی هر نوع سرنگونی در عینحال براندازی هم هست اما هر براندازی سرنگونی نیست. سرنگونی عالیترین شکل براندازی است و نه تمامی اشکال آن.
سرنگونی انقلابی به معنای قیام سازمانیافته، متشکل و قهرآمیزاز پایین و برخوردار از یک رهبری ماهیتأ انقلابی و حرفه ای در بالا می باشد. براندازی اما هم در پایین جامعه و هم در موضع رهبری کننده می تواند بسیار متفاوت با سرنگونی باشد و هست. برای مثال با کودتا از بالا هم می توان یک رژیم مستقر را برانداخت. این هیچ ربطی به سرنگونی ندارد. مورد دیگر براندازی از طریق تهاجم نظامی خارجی است. اینهم نوعی از براندازی است که باز هیچ ربطی به مقوله سرنگونی ندارد.
انقلاب فرانسه همانگونه که انقلاب ضد سلطنتی در ایران نه سازمانیافته بود و نه برخوردار از یک رهبری انقلابی ! اما درهر دو مورد رژیمهای موجود برانداخته گشته و اعوان و انصارشان نیز بدست جلاد سپرده شدند. همین امروزهم در همین ایران خودمان دار و دسته مرتجع سلطنت مدفون هم بدنبال براندازی حاکمیت جمهوری اسلامی هستند. هم آنچه که آنان دنبال آن هستند براندازی است و هم آنچه که انقلابیون ایران بدنبال آن هستند براندازی است اما آن کدام ابلهی است که یکدنیا تفاوت میان خواست براندازی ما و خواست براندازی آنها را فهم نکند. همانگونه که "تفاوت میان ماه من با ماه گردون از زمین تا آسمان است" فکرمیکنم که با این توضیحات اتهام انقلابیگری از روی ایلومیناتهای انروز کاملآ برداشته شده باشد.
ناپلئون بوناپارت در پی انقلاب در فرانسه تنها با قدرت نظامی و تسخیر اروپا بود که رژیمهای مستقر در بسیاری از جاها مثل دولتهای کناره رود راین را برانداخت و انقلاب فرانسه و نظم ایلومیناتی را صادر کرد، نه با کمک مردم اروپا و قیامشان برعلیه نظم موجود. بهرحال همانگونه که گفتم برنامه ایلومیناتی براندازی نظامهای موجود با شیوه های توطئه گراانه بوده است و درست به دلیل همین خواست توطئه گراانه براندازی بوده است که برخلاف تشکیلات فراماسونری که در همه جا براحتی فعالیت میکرده، جریان ایلومیناتی تنها یک فعالیت قانونی نه ساله را در کارنامه خود دارد و همانطور که در بالا آمد از مقطع سال 1785 به زیر زمین رفته است.
این همان دلیل عمده ای است که بیانگر چرایی عدم وجود لژهای ایلومیناتی بطور مستقل می باشد. آری ، به این دلیل بوده است که ما درهیچ کجا با لژهای خاص ایلومیناتی سر و کار نداریم. جریان فراماسونری علیرغم فعالیتهای کاملأ مخفی خود با اینحال یک جریان کم و بیش قابل تحمل برای حاکمیتهاست، چرا که نه تنها با کل نظامهای حکومتی در اروپا در تضاد نیست بلکه در اینجا و آنجا خود نیز بخشی از ساختارحکومتی بوده است. اینها همه در شرایطی است که ایلومیناتی برعکس فراماسونری یک جریان مخالف حاکمیت واتیکان و خاندانهای امپراتوری حاکم در قاره قدیم بوده و به تبع آن جبرأ یک جریان مخفی و زیرزمینی با ساختار و شیوه عمل خاص خود بوده است. می خواهم بگویم تشکیلات فراماسونری برای ایلومیناتها در واقع یک پوش و چهارچوب ممکن کار مخفی ولی قانونی بوده است و نه بیشتر. بگذریم ازاینکه تا آنجا که به اهداف، نهادها و نمادها هم برمیگردد در اصل میان این دو جریان شباهتهای بسیاری هم وجود دارد. تفاوت اساسی اما آنجایی آشکار میشود که بحث خط و خطوط و نقطه وصل لژها در بیرون از خودشان مطرح باشد. لژهای فراماسونری منظم تمامأ تحت حاکمیت دربار بریتانیا عمل کرده و میکنند، ایلومیناتها برعکس افسارشان عمدتأ در دست "کلان سرمایه یهود" بوده است و به تبع آن الزامأ حافظ منافع دولت فخیمه نبوده و نیستند.
یک نکته دیگر را هم که باید بدان اشاره کنم درجات درون خود تشکیلات فراماسونری است. من بدلیل تخصصی بودن موضوع و بی ربط بودن آن به موضوع کتاب، چه در مبحث فراماسونری و چه در مقوله ایلومیناتی عامدانه وارد جزئیات نمی شوم و تنها به اشاره ای بسنده می کنم. درجات کلاسیک فراماسونها تا سی وسه درجه بیشتر نیست اما بعضأ تا نود و نه درجه هم می رود. درجات بعد از سی وسه را دیگر به اعتقاد من در کادر فراماسونری نباید تحلیل کرد چرا که بعد از آن وارد حیطه ایلومیناتی می شویم. یعنی تنها لژهای فراماسونری تحت حاکمیت ایلومیناتها نود و نه درجه ای هستند که همان لژهای فرانسوی و آمریکایی می باشند. لژهای فراماسونری منظم تحت حاکمیت دربار بریتانیا سی و سه درجه بیشتر ندارند. حیطه اختیارات اساتید اعظم لژهای تحت حاکمیت ایلومیناتها بسیار وسیع می باشد.
آدمهایی با اطلاعات وسیع در باره ساختار قدرت سیاسی و اقتصاد جهانی و برخوردار از امکان اعمال نفوذ در روند تحولات کلان در سطح بین المللی. در واقع ایلومیناتها با برخورداری از هر درجه بالاتر، هم با اسرار بیشتری در درون خود تشکیلات آشنا می گردند و هم از دایره عمل وسیعتری در بیرون تشکیلات برخوردار می شوند. مهمترین نهاد ایلومیناتی که در عالیترین سطح تصمیم گیری جهانی قرار دارد تشکیلات بیلدربرگ است که نشستهای آن هرساله در یکی ازکشورهای جهان تشکیل می گردد. نشستهای سالانه بیلدربرگی ها به تصمیم گیریهای سیاسی و نشستهای هر ساله در داووس به تصمیم گیریهای کلان اقتصادی در سطح جهانی می پردازند. کمیته سیصد، باشگاه رم ، کمیسیون سه جانبه و شورای روابط خارجی در شمار دیگر نهادهای قدرتمند مشترک ایلومیناتی و فراماسونری جهانی می باشند.
گفتم نهادهای مشترک ! به اعتقاد من در دوران گلوبالیسم دیگر اختلاف چندانی میان این دو تشکیلات وجود ندارد. اختلافات در مشی و شیوه عمل بیشتر خود را درعمکرد میان دو جناح بازها و کبوترها بارز می کند. تا پیش از دوران کنونی انعکاس اختلافات و جنگ قدرت میان بریتانیای کبیر به مثابه ابرقدرت قدیم با ایالات متحده به مثابه ابرقدرت جدید بطور طبیعی این دو جریان را نیز اینجا و آنجا در تقابل با یکدیگر قرار می داده است.
یک نمونه بارز آن که به ایران برمیگردد افشای اسامی فراماسونهای انگلیسی توسط لژهای آمریکایی در دوران سلطنت پهلوی بود. اسماعیل رائین نویسنده کتاب مشهور فراموشخانه، در سالهای آخر حکومت شاه مفصلأ اسامی فراماسونهای انگلیسی و در رأس همه جعفر شریف امامی و عبداله ریاضی روسای وقت مجالس سنا و شورای ملی را که از ساواک گرفته بود افشا کرده بود. لیست مفصلی که همه ماسونهای گردن کلفت ایران را شامل می شد الا اعضای لژهای آمریکایی و فرانسوی !
امروز اما درعصر گلوبالیسم ما دیگر با تضاد منافع میان دولتهای بزرگ سرمایه داری مواجه نیستیم. تضاد و رقابت درمیان کنسرنها و شرکتهای بزرگ انحصاری جریان دارد که حاکمان اصلی جهان سرمایه داری لیبرال می باشند. تضاد منافعی هم اگر وجود داشته باشد نه در میدان که در میان همان نهادهای مشترک مورد اشاره انعکاس می یابد. جریان بیلدربرگ و نشستهای داووس از جمله مهمترین این نهادها می باشند.
تشکیلات ایلومیناتی، از تأسیس تا ممنوعیت
جریان ایلومیناتی در اول ماه مه سال 1776 در یکی از شهرهای آلمانی نشین آنروز بنام "اینگول اِشتات" در ایالت باواریا توسط یک فیلسوف و فقیه کاتولیک بنام "آدام وایسهاوپت" Adam Weishaupt فعالیت علنی خود را آغازمی کند. در این تاریخ اکثر مدرسین دانشگاه اینگول اِشتات متعلق به جریان "یسوعیان" بوده و فضای روشنفکری آنجا متأثر از این فرقه تحت امر واتیکان و کلیسای کاتولیک می باشد. این البته تنها شامل اینگول اشتاد و مناطق آلمانی نشین نمی شود، بخش اعظم سیستم آموزشی اروپای نیمه قرن شانزدهم تا نیمه قرن هجدهم به مدت دویست سال در بسیاری نقاط تحت نفوذ و یا حاکمیت این فرقه بوده است. آدام وایسهاوپت هیچ تعلقی به این جریان ندارد و به همین جهت هم در میان کادر آموزشی کم و بیش منزوی می باشد.
وایسهاوپت که در دانشگاه اینگول اِشتات فقه و فلسفه عملی تدریس می کند پیش از تآسیس ایلومیناتی ابتدا برای حفاظت از دانشجویان هوادارش در مقابل توطئه های یسوعیان اقدام به تأسیس یک گروه مخفی بنام "گروه سِری خرد" Geheimen Weisheitsbund می کند که بیشتر یک حلقه مطالعاتی حداکثر بیست نفره ضد روحانیت کاتولیک و مبلغ روشنگری بوده است. سمت و سوی فعالیتهای آنان بیشتر علیه کلیسای کاتولیک و انگشتان دراز آن در محافل دانشگاهی یعنی جریان یسوعیان می باشد.
اقدام بعدی او تبدیل محفل روشنفکری به یک جریان سیاسی است. او در فاصله کوتاهی پس از تشکیل محفل اولی همراه با دو تن از دانشجویان مورد اعتمادش انجمنی بنام "اتحاد کمالگرایان"Bund der Perfektibilisten را تأسیس میکند. پرفکتیبیلیسم هم یک واژه لاتینی به معنی "مستعدین کمال" یا "کمالگرایان" است. یعنی کسانی که استعداد رسیدن به کمال را دارند. بدین ترتیب وایسهاوپت تشکیلات جدید را از یک پشتوانه فلسفی برخوردار کرده و به فعالیتهای آن جنبه آرمانی می دهد. نکته ای که باید بدان توجه داشت مقوله جایگاه دانشجو در این دوران است. دانشجویان آنزمان هیچ شباهتی با دانشجویان امروزی نداشته اند. اکثریت آنان یا خود از مقامات دستگاه اداری و اشرافیت فئودالی بوده و یا فرزندان این طبقه بوده اند. برای نمونه یکی از دو دانشجوی مورد بحثِ همکار وایسهاوپت درهمان دوران دانشجویی و در مقطع تآسیس ایلومیناتی یکی از اعضای معتبر دستگاه حکومتی باواریاست.
ریاست دانشگاه با فردی است بنام "یوهان آدام فون آیک اشتاد" Johann Adam von Ickstatt که در ضمن پدر خوانده وایسهاوپت هم هست. آدام وایسهاوپت که پدرش را در سن هشت سالگی از دست داده است توسط آیک اشتاد به فرزند خواندگی پذیرفته می شود و بدینترتیب در معرض تعلیمات او که خود تعلق ماسونی دارد قرار می گیرد. آدام که متولد 1748 است در عنفوان جوانی در زیر چتر حمایتی آیک اشتاد وارد دانشکاه اینگول اِشتاد می شود و درست در سن بیست سالگی در 1768 تز دکترایش را در رشته فلسفه می نویسد و در همان دانشگاه به تدریس مشغول می شود. چهارسال بعد در 1772 پرفسور حقوق و یکسال بعد یعنی در بیست و پنج سالگی استاد رسمی فقه کلیسا در دانشکاه اینگول اِشتاد می شود. تدریس فقه کلیسا آنهم از موضع مخالفت با کلیسای کاتولیک در دانشکاه طبیعتآ تقابل با اساتید یسوعی را نیز بدنبال دارد، هرچند آنان در این سالها با اعلام عدم حمایت پاپ کلِمنس چهاردهم از یسوعیان و ممنوعیت سال 1773 دیگر قدرت سابق را ندارند.
جریان یسوعیان یا "ژوزوئیتها"
در 27 سپتامبر سال 1540 میلادی ، پاپ پل سوم جریانی را برسمیت می شناسد که نزدیک به دویست سال بخش بزرگی از سیستم تعلیم و تربیتی کلیسای کاتولیک در کل اروپا و بعدها در آمریکا را تحت حاکمیت بی چون و چرای خود در می آورد. این جریان که حول "ایگناسیوس لویولا" Ignatius von Loyola یک اسپانیایی اهل باسک شکل گرفته بود می بایستی که در آینده تبدیل به مهمترین ابزار مقابله تئوریک کلیسای کاتولیک علیه جریان نوپای پروتستان و شخص مارتین لوتر بشود. دراین تاریخ لوترهنوز درقید حیات است.
ایگناسیوس لویولا متولد 1491 و از اشراف منطقه باسک در اسپانیا بوده است. او که ابتدا افسر ارتش بوده در سن سی سالگی در جنگی بشدت مجروح می شود آنچنانکه دیگر امکان ارتقاء در ارتش را از دست میدهد. در اینجاست که به کلیسا رو می آورد و به صوفیگری می پردازد.
لویولا در 1528 برای تحصیل به پاریس میرود و در آنجاست که با محفلی آشنا می شود که پس از نزدیک به یک دهه با همکاری آنان اساس فرقه یسوعیان را پی می ریزد. نکته جالب در ترکیب این آدمها تعلق بسیاری از اینان چه در صف بنیانگزاران و چه در میان کادرهای فرقه به تازه مسیحیان متعلق به مارانهاست. مارانها آن دسته از یهودیان اسپانیا هستند که پس از 1492 و در زمان فردیناند و ایزابل به اجبار و البته بظاهر مسیحی شده بودند. از اینان درتاریخ بنام یهودیان پنهان نیز یاد می شود.
از مهمترین این تازه مسیحیان یکی "دیگو لایینِس" Diego Laínez از بنیانگذاران یسوعیان و دیگری اولین کاردینال یسوعی "فرانسیسکو تولِدو" Francisco de Toledo می باشد. علاوه بر اینها تعداد بسیاری از کادرهای بالای یسوعیان را نیزهمین یهودیان تازه مسیحی شده تشکیل می دادند تا اینکه نهایتأ در 1593 ورود میسحیان با تبار یهودی به درون تشکیلات متوقف می شود. هفت نفر در بنیانگذاری یسوعیان نقش دارند که در کنار خود لویولا و دیگولایینس عبارتند از "پتر فیبر" Peter Faber، "آلفونسو سالمِرون" Alfonso Salmeron، "نیکولاس بوبادیلا" Nicholas Bobadilla ،"سیمائو رودریگز" Simao Rodrigues و "فرانس ساوا" Franz Xaver .
"نظم یسوعی" بر سه اصل تقدس فقر، تقوا و اطاعت بی چون چرا از پاپ استوار بود. یکی از انتقادات لوتر به کلیسای کاتولیک از جمله همین گسترش و تثبیت عنصر ثروت اندوزی درمیان روحانیت تحت امر واتیکان بود. بدین اعتبارجریان یسوعی ظاهرأ در مقابل اتهامات پروتستانها، بشدت مخالف ثروت اندوزی و حداقل در بدنه خود طرفدار فقر و مسکنت می باشد. دو فرقه دیگر متعلق به کلیسای کاتولیک یعنی فرقه فرانسیکن و فرقه دومینیک هم همین را تبلیغ می کنند. به همین دلیل به این فرق ، فرقه مسکینان نیز گفته می شود.
بر سمبل آنان سه حرف IHS که حروف اول Iesum habemus socium به معنی (ما عیسی را همراه خود داریم) و یا Iesus hominum Salvator به معنی (عیسی نجات دهنده بشریت) نقش بسته است. آنها برخلاف دیگر فرق کلیسای کاتولیک زندگی جدای از جامعه در صومعه ها و دیرها ندارند.
واقعیت آن بود که جریان یسوعیان انگشتان دراز واتیکان در راستای نفوذ در کشورها و مناطق غیر کاتولیک چه پروتستان و چه اُرتدوکس بوده است. درست به مانند جریان فراماسونری. افسار یکی در دست دربار واتیکان و دیگری در دست دربار انگلستان ! به همین دلیل هم درهرکجا که حکومتی تصمیم به ممنوع کردن یکی از این دو جریان می گیرد، جریان دیگر را نیز ممنوع می کرده است. یکی از اولین توطئه های منصوب به یسوعیان در 1583 تلاش در جهت واژگون کردن حکومت الیزابت اول درانگلستان است که توسط واتیکان متهم به الحاد شده بود.
توطئه دیگر سوء قصد نافرجام به جان هانری چهارم پادشاه فرانسه در 1594 می باشد که توسط یکی از وابستگان یسوعی بنام "ژان شاتل" Jean Châtel انجام می گیرد. هانری چهارم بالاخره یکبار دیگر در 1610 هدف یک سوء قصد مرگبار قرار می گیرد که به قیمت جانش تمام می شود. این سوء قصد که توسط "فرانسوا راوایاک" Franscois Ravaillac راهب کاتولیک انجام گرفته بود نیز بدلیل عضویت سابق او در تشکیلات یسوعیان بدانان منتسب می گردد.
در پرتقال در سوء قصدی که در 1758 به جان ژوزف اول پادشاه صورت می گیرد باز این یسوعیانند که متهم شناخته می شوند. آنها در همه جا زلزله مرگبار 1755 لیسبون که شهر را با خاک یکسان کرده بود را مجازات خدا علیه پادشاه بخاطر گرایشات روشنفکرانه ! او تبلیغ می کردند.
یسوعیان نه تنها به مثابه ستون پنجم واتیکان در مناطق پروتستان نشین عمل می کنند بلکه سرزمینهای کاتولیک را نیز آماج فعالیتهای خود قرار می دهند. شیوه های مورد استفاده آنان درآنجا هم بسیار شبیه تشکیلات فراماسونری و از طریق نفوذ و توطئه گری بوده است. یکی از این راه ها نفوذ در دربارهای کاتولیک اروپا از طریق کشیشهایی بوده است که در کنار روضه خوانی و مراقبت روانی ، مسئولیت شنیدن اعتراف به گناهان درباریان و خود پادشاه که یکی از سنن مهم کلیسای کاتولیک میباشد را به عهده داشته اند.
لهستان نمونه بارز این نفوذ قدرتمند در دربار می باشد. استفان باتوری پادشاه کاتولیک لهستان، در نیمه قرن شانزده میلادی دست یسوعیان را درهمه جا برای استقرار در شرق اروپا باز گذاشت. جانشین او زیگیسموند سوم اصلآ پرورش یافته یسوعیان است. در جنگهای او علیه روسیه ارتودوکس و سوئد پروتستان مذهب کاتولیک نقش مذهب ملی لهستان را بازی می کند. هم اوست که سیاستهای سرکوبگرانه یسوعیان علیه کلیسای پروتستان را در همه جا همراهی می کند.
آتش زدن کلیساهای پروتستان و خراب کردن اماکن مذهبی آنان بدنبال سخنرانی تحریک آمیز کشیشان یسوعی در اواخر قرن شانزده و اوایل قرن هفده میلادی به یک رخداد معمولی تبدیل می شود. نهایتآ فرمان 1717 مبنی بر ممنوعیت ساختن کلیساهای پروتستان از یکسو و خراب کردن کلیه کلیساهایی که بعد از 1632 ساخته شده بودند از سوی دیگر آخرین مهر یسوعیان بر حضور پروتستانیسم در لهستان می باشد. در یک کلام گزافه گویی نیست اگر گفته شود کاتولیک ماندن مردم لهستان در مقابل تهاجم پروتستانیسم تنها و تنها دستاورد یسوعیان بوده است !
بخش دیگر اقدامات یسوعیان ، فعالیتهای میسیونری آنها می باشد. آنها نیز در کنار فرق دیگرهمچون فرانسیسکانها در آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین فعال بوده اند اما تمرکز فعالیتهای میسیونری آنان بطور مشخص برچهارکشور چین، ژاپن، هند و آمریکا بوده است. میزان حضور و نفوذ سازمانیافته آنان در مستعمرات به حدی می رسد که دولتهای استعماری همچون پرتقال و اسپانیا را هم به ستوه می آورد.
تشکیل یک دولت یسوعی در پاراگوئه در میان ساکنین بومی بین سالهای 1610 تا 1767، یکی از نشانه های بارز این حضور قدرتمند می باشد. نهایتآ در این تاریخ یعنی 1767 دولتهای اسپانیا و پرتقال آنها را از پاراگوئه بیرون میکنند. در همین سال یسوعیان ساکن در خود اسپانیا نیز اخراج و املاکشان مصادره میشود.
اسقف خوان پالافوکس Juan de Palafox در نامه ای به پاپ گزارش دهشتناکی از عملکرد یسوعیان در آمریکای لاتین ارائه می دهد. اسقف دراین نامه سخن از مزارع بزرگ نیشکر، فروشگاه ها و کارگاه های متعلق به یسوعیان می کند که برده ها در آنها بکار گرفته می شوند و به تبع آن سودهای کلانی که از طریق تجارت با فیلیپینی ها عاید فرقه می شود. فرقه ای که بر تارُکش تقدس فقر و مسکنت نقش بسته است. درفرانسه با افشای راز سوگند وفاداری یسوعیان به پاپ و نه پادشاه، لوئی پانزدهم هم طی حکمی تمام آنهایی را که بجای سوگند وفاداری به او به پاپ سوگند خورده بودند یعنی کل یسوعیان را از فرانسه اخراج می کند.
درهمه جا اعتراض به فعالیتهای توطئه گرانه یسوعیان فشار بر واتیکان را افزایش می دهد. هرچند پاپ کِلِمنس چهاردهم تحت این فشارهمه جانبه در 21 ژونیه 1773 دست از حمایت از یسوعیان برمی دارد که ظاهرآ به معنای انحلال آنان تلقی می گردد اما به قدرت و نفوذ پنهان این جریان چندان خللی وارد نمیکند. این نفوذ در سالهای پس از فرمان 1773 در دانشگاه اینگول اِشتاد هم اگرچه کمتر می شود اما همچنان فضای دانشکاه را در اختیار داشته است. در این فضا هست که آدام وایسهاوپت تحرکات خود را آغاز میکند.
برگردیم به مطلب اصلی ! وایسهاوپت خود در مطلبی تحت عنوان "فیثاغورث یا تفکری اندر جهان و هنر حکمرانی" درباره دلایل تأسیس اتحاد کمالگرایان اشاره به دو مورد دارد که ظاهرأ انگیزه او را در رابطه با تأسیس گروه مذکور توضیح می دهد.
یکی ازاین دو مورد آمدن یکی از اعضای لژ " طلا و صلیب گل سرخ" به اینگول اِشتاد برای عضوگیری در میان دانشجویان بوده است که اساسآ شامل دانشجویان مرتبط با وایسهاوپت هم می شده است. وایسهاوپت مدعی است که تأسیس گروه برای جلوگیری از پیوستن دانشجویان نخبه اش به لژ مذکور بوده است. او مأموریت گروهی که تأسیس کرده بود را بازگرداندن فضیلت و اخلاق به جامعه و تغییر سیستم استبداد مطلقه از طریق نفوذ در آن تعریف می کند. آنچه که خط آینده تشکیلات ایلومیناتی را ترسیم می کند صرفنظر از کلمات دهن پرکنی همجون اخلاق و فضیلت و خیرمردم و ... همانا استراتژی تصاحب قدرت سیاسی از طریق نفوذ در حاکمیت استبدادی با هدف براندازی آن بوده است. رشد و گسترش گروه دوسال پس از تأسیس آن با پیوستن"فرانس خاویرفون سِواک" Franz Xaver von Zwack عضو شورای حکومتی باواریا و رئیس بعدی دولت محلی فالس در 1778 بُعد تازه ای می یابد. فون سِواک که یکی از شاگردان سابق وایسهاوپت بوده است نقش مهمی درگسترش جریان نوپای ایلومیناتی بازی می کند.
عضو موثر بعدی که نقش مهمی در گسترش ایلومیناتی دارد بارون "آدولف کِنیگه" Adolph Knigge با نام تشکیلاتی "فیلو" میباشد. همه اعضای ایلومیناتی نام مستعار داشته اند. خود وایسهاوپت هم در تشکیلات از نام مستعار "اسپارتاکوس" استفاده میکرده است. کنیگه که از اعضای عالیرتیه فراماسونری در "لژ گوستاو" بوده است پس از ورود به تشکیلات ایلومیناتی نقش بزرگی در پیوستن اعضای لژهای فراماسونری به ایلومیناتها ایفا می کند و بدینترتیب باعث رشد بی سابقه ایلومیناتی می شود.
بحران لژهای فراماسونری در مناطق آلمانی نشین
در این شرایط لژهای فراماسونری در مناطق آلمانی نشین با بحران موجودیت دست و پنجه نرم می کنند. این بحران که با مرگ "کارل گوتهلف فون هوند" Karl Gotthelf von Hund در 1776 شروع شده بود موقعیت مناسبی برای جذب اعضای این لژها به تشکیلات نوپای ایلومیناتی بوجود می آورد که درسالهای بعد به طرز بی سابقه ای به گسترش و به تبع آن قدرتگیری آن کمک می کند.
ریشه بحران در افسانه ای بود که سالها پیش از این توسط هوند ساخته و پرداخته شده بود. او یکسال پس از عضویتش در تشکیلات فراماسونری در 1741 به فرانسه می رود و تا 1750 در پاریس سکونت دارد. در اینسال تصمیم به بازگشت و تأسیس یک لژ جدید در آلمان می گیرد. لژی که بر اساس ادعای او توسط خود وی به "شهسواران معبد" وصل میباشد. در رابطه با شهسواران معبد در کتاب اول بخش ششم اشاره کرده ام. اینها که در آغاز قرن چهاردهم با یک سرکوب خونین مواجه شده و بقایایشان به اسکاتلند فرار کرده بودند علیرغم نقشی که در ایجاد لژهای اسکاتلند بازی کردند اما دیگرهیچگاه مستقلأ موفق به ایفای نقش در سیاست اروپای آنروز نگردیدند. حالا هوند در اواسط قرن هجدهم پس از چهارصد سال مدعی می شود که شهسواران معبد هنوز وجود داشته و توسط "استادان غیبی" رهبری می شوند. او می گوید که در 1742 با این استادان در ارتباط قرار گرفته و مأموریت تأسیس لژ "اشتریکتن اُبزروانس"Strikten Observanz به معنی "نظارت قاطعانه" در 1751 از سوی آنان بدو ابلاغ گردیده است.
با اتکاء به این افسانه هوند موفق می شود که بسیاری از ماسونهای مناطق آلمانی نشین را جذب لژ خود کند. در سال 1775 یعنی یک سال پیش از مرگ هوند یکقلم 26 دوک در مناطق آلمانی نشین عضو لژ هستند. دوک یا معادل آلمانی آن هِرتسوگ تنها یکدرجه از پادشاه پایین تر بوده است. این خود به تنهایی نشاندهنده نفوذ قدرتمند لژ مذکور در بالای جوامع آلمانی در آن روزگار می باشد. لژی که البته تنها از طریق هوند به آن استادان غیبی کذایی متصل بوده است !
یکسال بعد پس از مرگ او اما هیچ تماسی از طرف این به اصطلاح استادان غیبی با لژ مذکور گرفته نمی شود و بدینترتیب این مسئله فتیله بحرانی را که در بالا بدان اشاره کردم آتش می زند. شرایط پس از این بحران موقعیت مناسبی را در اختیار تشکیلات نوبنیاد ایلومیناتی قرار می دهد که لژهای ماسونی منفعل را جذب خود کند. در اینجاست که نقش آدولف کِنیگه پررنگ می شود. او که خود از 1773 عضو "اشتریکتن اُبزروانس" بوده است،همراه با "کریستوف بُده" Johann Christoph Bode و"فرانس دیتفورت" Franz Dietrich von Ditfurth در کنگره بزرگ این لژ که در فاصله 16 ژوییه تا اول سپتامبر 1782 در ویلهلمزباد برگزار می شود شرکت کرده و موفق به جذب شمار بسیاری از ماسونها بویژه در سطوح رهبری لژ می گردند. کریستوف بُده که ناشر کتاب، مترجم و روزنامه نگار بوده و طبیعتأ روابط خوبی هم با شاعران و نویسندگان مشهور وایمار دارد همان کسی است که کنیگه از طریق او موفق به جدب ولفگانگ گوته به ایلومیناتی شده بود. درسالهای بعد و در دوران ممنوعیت ایلومیناتها، اختلاف میان کنیگه و بُده وخود وایسهاوپت درجریان جنگ قدرت بر سر رهبری ایلومیناتی نهایتأ منجر به کنار گذاشته شدن آدولف کنیگه در سال 1784 از تشکیلات ایلومیناتی می گردد.
ممنوعیت لژهای ایلومیناتی
درگیریهای درونی در میان لایه های بیرونی ایلومیناتی بتدریج برتمرکزحکومت متمایل به کلیسای کاتولیک باواریا بر روی فعالیتهای رادیکال لژهای ایلومیناتی می افزاید. ابتدا در 22 ژوئن 1784 ، کارل تئودور دوک باواریا طی یک حکم کلی و بدون نام بردن از گروهی خاص فعالیت تمامی جوامع ، کانونها و دستجاتی را که بدون تآیید رسمی حکومت بوجود آمده بودند ممنوع اعلام می کند. وایسهاوپت رهبری بخش علنی را به گراف اشتولبرگ واگذار میکند. ایلومیناتی در این مقطع دو لایه فعال دارد. یک لایه بیرونی وعلنی که بسیاری از شخصیتهای قدرتمند و با نفوذ مناطق آلمانی نشین عضو آن هستند و یک لایه درونی که نفرات قابل اعتماد وایسهاوپت یا به اصطلاح خودی ها عضو آن میباشند و تحت مسئولیت مستقیم خود او می باشد. لایه بیرونی همان لایه ای است که پیش از این وایسهاوپت ریاست آن را به گراف اشتولبرگ واگذار کرده بود. هیچکس البته از این لایه درونی و نقش کلیدی وایسهاوپت در ایلومیناتی مطلع نیست.
به اعضای لایه بیرونی اصطلاحأ "ایلومیناتوس مینور" Illuminatus minor به معنی ایلومیناتهای کهتر یا اعضای "تازه کار" Novize گفته می شده و اعضای لایه درونی را "مینروا" Minerva یعنی همان جغدی که نماد خدای آگاهی بوده است می نامیده اند. یک نکته بسیار جالب در رابطه با ایلومیناتی تاریخ مورد استفاده آنها بوده است. آنان در مکاتبات خود از تاریخ و ماه های ایرانی استفاده می کردند که آغاز آن از سال 632 بوده که سال مرگ محمد پیامبر مسلمانان است. این تاریخ مخفی ایلومیناتی بوده است.
دو مارس 1785 دومین ممنوعیت علیه ایلومیناتی اعلام می شود. اینبارمستقیآ هم جریان ایلومیناتی و هم کل تشکلهای فراماسونری درباواریا به جرم ضدیت با دین وخیانت به خاک ممنوع و اعضایشان تحت تعقیب قرارمیگیرند. پلیس باواریا دست به تفتیش گسترده خانه های عوامل منسوب به ایلومیناتها می زند.اسناد بدست آمده مبنی بر نفوذ گسترده آنان در میان دستگاه اداری باواریا بر وحشت حکومت می افزاید. دراین میان یک قاصد ایلومیناتها هم که حامل نامه هایی برای ژاکوبنها به مقصد پاریس بوده ظاهرآ بر اثر صاعقه کشته شده و اسناد همراه او بدست پلیس باواریا می افتد. بنا به ادعای پلیس در این نامه ها اسنادی درارتباط با نقشه براندازی سلطنت لوئی شانزدهم در فرانسه هم بدست آمده است. اینها همه باعث پراکندن ترس و وحشت در میان حکومت باواریا شده و با فرمان 16 اوت 1787 نه فقط عضویت که اساسآ هرگونه تلاش برای عضوگیری برای جریانات فراماسونری و ایلومیناتی مشمول مجازات اعدام می گردد.
حکومت دست به تصفیه گسترده دستگاه اداری زده و بسیاری که ظن عضویت و یا همکاری با ایلومیناتی دارند را یا از کار برکنار و یا به تبعید میفرستد. خود وایسهاوپت که البته هنوز کسی از نقش او در بنیانگداری ایلومیناتی باخبر نیست، ابتدا به رگنزبورگ و بعد هم در 1787 به گوتا میرود.جاییکه حکومت آن با "ارنست دوم" یکی از اعضای ایلومیناتی هست. دو سال بعد با وقوع انقلاب فرانسه که پیش از آن اسناد آماده سازیهایش در خانه گردیهای پلیس باواریا بدست آمده بود بر وحشت موجود نه تنها در باواریا که در سراسر مناطق آلمانی نشین می افزاید. هیچکس شک ندارد که تشکیلات ایلومیناتی در خفا همچنان به فعالیت خود ادامه می دهد.
وایسهاوپت چند سال بعد در 1808 با حکم "ماکسیمیلیان مونتگلاس" MontgelasMaximilian von وزیر دولت ماکسیمیلیان اول پادشاه باواریا به عنوان عضو خارجی آکادمی علمی باواریا منصوب میگردد. مونتگلاس هم عضو ایلومیناتی هست. ادام وایسهاوپت در 18 نوامبر1830 می میرد اما پس ازخود سنتی و رسالتی را بجا می گذارد که تا امروز در میان "سیستم هژمون" همچنان جاری و ساری مانده است. سنت توطئه گری و رسالت تشکیل حکومت واحد جهانی !
بیژن نیابتی ، 22 مرداد 1402
سایت بیژن
نیابتی blogspot.com.niabati
ای ـ میل بیژن
نیابتی bijanniabati@hotmail.com