26 تیر، نماد گذار
حاکمیت از یک نقطه عطف و ورود آن به یک فاز بی بازگشت بود . با 26 تیر آخرین قطرات امید جناح خامنه ای ـ
احمدی نژاد به امکان کنترل و سازش با جناح رفسنجانی ـ موسوی ، خشکیده می شود . تا
آنجا که به رهبری سیاسی "جنبش سبز" برمی گردد ، از این به بعد دو راه
بیشتر در مقابل جناح مغلوب موجود نیست . یا تسلیم کامل و یا تصفیه خونین در مقطع
گذار از ساختار. پایه های اجتماعی این جنبش اما ، راه دیگری را خواهند رفت .
دیالکتیک مبارزه
درخیابان ایجاب می کند که پایه های اجتماعی "جنبش سبز" آرام آرام
رهبری خود را پس پشت گذاشته و به مرزسرخ عبور ازنظام نزدیک گردد . در این راستا
یکی از مهمترین و حیاتی ترین مسائل "جنبش سرنگونی" ، نوع تنظیم رابطه آن با جنبش مذکورمی باشد .
کوچکترین اشتباهی در این رابطه ، یا ما را به منتهی الیه چپ سکتاریستی پرتاب کرده و به تقابل
با "جنبش سبز" می کشاند و
یا در نقطه مقابل آن به منتهی الیه راست هدایت
کرده و به دنباله روی از جنبش مذکور وادارخواهد کرد .
برای تنظیم درست با "جنبش سبز" ، ابتدا به
ساکن باید حیطه های این تنظیم را مشخص کرد . این تنظیم در دو حیطه تماما متفاوت با
یکدیگرصورت می پذیرد . اول "خیابان" و دوم "سیاست" .
قانونمندیهای حاکم بر این دو حیطه از یک جنس نیستند . بنابراین برخورد با این دو حیطه نیز یکسان نمی تواند باشد
. در شرایطی که درحیطه سیاست نیروهای سیاسی شرکت کننده در "جنبش سبز"
هیج ربطی به عناصر متشکله "جنبش سرخ" ندارند و از دو تبارمتفاوتند ، اما در نقطه مقابل در حیطه خیابان و تا آنجا که به پایه های اجتماعی "جنبش
سبز" برمی گردد ، همگی آنها بی برو برگرد نیروهای بالقوه ما هستند .
به یک دلیل ساده که ظرفیت و کشش"جنبش
سبز" ، مرزهای نظام موجود است . چرا که این جنبش در چارچوب ساختاری حرکت می
کند که رفرم ناپذیر است . چرا که هرگونه رفرمی در این ساختار ، بلاواسطه راه به
انقلاب خواهد برد . چرا که حاکمیت اساسا ظرفیت عقب نشینی و تحمل شکاف در بالا را دیگر ندارد . چرا که ورود "عنصر اجتماعی" به صحنه ، کل
معادلات صحنه سیاسی ایران را برهم زده است .
مطالبات این"عنصر اجتماعی" مطلقا مطالباتی
نیستند که درچارچوب ساختار موجود پاسخ بگیرند . درحالیکه "جنبش سبز" به لحاظ
سیاسی تنها می تواند در کادرهمین نظام موجود حرکت کند و لاغیر ! این عمده ترین تناقض بالا و پایین در
"جنبش سبز" است که حرکت آنرا بسمت ساختارشکنی اجتناب ناپذیر می سازد .
با گذار از این نقطه ، جنبش مذکور دیگر نمی تواند سبز بماند ، سرخ خواهد شد
. این تمام مطلب است . قانونمندی مبارزه در خیابان ، روند آتی "جنبش
سبز" را رقم خواهد زد . به همین دلیل
تا آنجا که به نیروهای انقلاب دمکراتیک مردم ایران برمی گردد ، برترین رسالت و حیاتی
ترین دستور روز ، تلاش مستمر و بهر قیمت در راستای استمرار قیام حتی در ابعاد میکرو و حضور مداوم در صحنه می
باشد .
به این اعتبار مبارزه "جنبش
سرخ" ، نه درتقابل با "جنبش سبز" که از قضا در تعامل فعال و مستمر
با آن معنی می یابد .
هوشیاری"جنبش سرخ" ازقضا در استفاده
حداکثراز ظرفیتهای سیاسی واجتماعی"جنبش سبز" می باشد . تحقق این امر از
مسیر همراهی با جنبش مذکور در خیابانها می گذرد و نه در جدایی از آن . رسالت انقلاب در این نقطه هیچ چیز نیست جز سمت
وسو دادن به عنصر اجتماعی در خیابان ، رادیکالیزه کردن آن از طریق تثبیت شعارهای
خود و در نهایت حفاظت مسلحانه از آن در مقابل اعمال قهر حاکمیتی که دیگر هر گونه
مشروعیت خود را در انظار توده ها از دست داده است .
مهم این نیست که مردم در صحنه مچ بند سبز بر دست و
روبان سبز بر پیشانی داشته باشند . مهم این است که شعارهایشان سرخ باشد و یا بشود
. از قضا شعارسرخ با پرچم سبز ، بسا
کارسازتر از شعارسرخ با پرچم سرخ در
شرایط کنونی است . اصلا آنجا در
خیایان دیگر سرخ و سبز معنا ندارد . قداره بندان مسلح رژيم " جمهوری اسلامی" هستند در آنسو
، و در اینسو، جنبش رنگارنگی که البته باید آرام آرام و در تمامیت خود به سوی دروازه های "
گذارازنظام" هدایت شود .
شعارهایش باید از شعارهایی همچون "موسوی ، موسوی رای
منو پس بگیر" ! به "برادر شهیدم ، خونتو پس می
گیرم" ، از "مرگ بر این دولت مردم فریب" به سمت "مرگ
بردیکتاتور" و تیزتر از آن "مرگ بر خامنه ای" و متکاملترین شکل آن یعنی "مرگ بر رژيم
جمهوری اسلامی" تحول یابد . ابلهانه بودن شعار "رهبرما ! قاتله ، ولایتش
باطله" را می توان بسادگی برای مردم
توضیح داد که نمی شود اول یکی را به عنوان رهبرخود در مصرع اول برسمیت شناخت و بعد
در مصرع دوم ولایتش را باطل دانست ! بجای
آن باید که شعار تیز "خامنه ای قاتله ، حکومتش باطله " را جا انداخت .
گذشته ازاین شعارهایی چون "توپ تانک بسیجی ،
دیگراثر ندارد" ، "وای به روزی که مسلح شویم" ، "رهبران ،
رهبران ، ما رو مسلح کنید" و "ما
زن و مرد جنگیم ، بجنگ تا بجنگیم" ، اساسا شعارهای تیزجنبش سرخند ، حتی اگر
از حلقوم هواداران موسوی بیرون بیایند . خونی که با گلوله پاسداران ارتجاع از تن
انسانها برزمین می ریزد سرخ است ، اگر چه بر مچ بندهای سبز جاری گردد . اما
تا آنجا که به صحنه سیاسی و در فراسوی
خیابان برمیگردد ، پیش ازهرچیز و بیش ازهرچیز ، باید که مرزهای میان دو جنبش روشن
و شفاف باشند . در اینجا باید که هرکس پرچم خود را در اهتزاز نگه دارد .
تعامل با جنبش سبزآری ولی با پرچم مستقل
خود ، با شعارهای ویژه خود و مهمترازهمه با رهبری شناخته شده خود. هر چیزبه غیرازاین
راست روی است، دنباله روی است. جنبش خودبخودی است. اعلام شکست پیشاپیش است. این تمامی حرف من
است.
این را باید بویژه در خارج از کشور، زیبنده فسیلهای
رنگارنگ و بریدگان صحنه سیاستی دانست که یا همیشه بدنبال قدرت روان بوده اند و یا
پس از یک خواب زمستانی طولانی ، دوان دوان به صحنه آمده اند و با شنیدن بوی کباب
نگران تضعیف جنبش و مدعی انقلابیون پیشتاز گردیده اند . تنها از این طریق است که
در جریان عمل و در شرایط اعمال سرکوب عریان ، آنجا که ظرفیتهای "جنبش
سبز" به انتها می رسد ، انقلاب پرچم می شود ، انفعال حاکم نمی شود و جنبش
ادامه می یابد .
مرز دو جنبش ، جدای از شعارها ، شیوه های برخورد با
حاکمیت و مسئله هژمونی ، در اهداف آن سمبلیزه می شود . "جنبش سبز"
خواهان گذار از "بحران" با هدف حفظ نظام است و "جنبش سرخ" خواهان حل "بحران" از طریق حذف نظام . به همین سادگی ! هر آنچه که در چارچوب اولی
بگنجد سبز است وهر آنچه که در چارچوب دوم قرار گیرد سرخ ! مراد من از آن
جنبشی که خود را متعلق بدان نمی دانم ، همین اولی است و نه قیام قهرمانانه خیابانهای ایران که خود
سالهای سال بدان چشم دوخته و در تحقق آن
یکروز نیز تردید روا نداشته بودم . براستی که مرزی بر بلاهت آدمی متصور نیست !
آری ، اگر مرزها روشن و شفاف نباشند ، آنوقت راه
برای هر زاغ و زغنی باز خواهد بود تا در زیر لوای تقویت جنبش ، آنرا به انحراف برد
. اگر مرزها مشخص نباشند ، آنگاه بناگاه فرصت طلبان حرفه ای و همدستان
قدیمی جلادان حاکم بر ایران را که در اصل جایشان در مقابل دادگاه های صالحه
باید باشد ، نه در کنار و حاشیه که در پیشاپیش و در صف اول سهم خواهی از کیک قدرت
فرضی خواهید دید . مرز اگر روشن نباشد ، آنوقت رهبر جنبشت می شود نخست وزیر دوران
قتل عام ها ، سخنگوی جنبشت می شود فیلمساز حزب اللهی استحاله شده ای چون محسن
مخملباف ، طنز نویس جنبشت می شود لمپنی همچون ابراهیم نبوی ، خبرنگار و تحلیلگر
جنبشت می شود خبرکشی چون علیرضا نوریزاده و سازماندهندگان
جنبشت هم می شوند همکاران و همدستان دیروز
حاکمیت در شکنجه و کشتار انقلابیون ، همچون فرخ نگهدار و علی کشتگر و مهدی فتاپور
و توابان رذلی همچون هوشنگ اسدی و صف طویلی از بریدگانی که باران جنبش و انقلاب در
راه ، یکایکشان را از زیر خاک همچون زالو بیرون کشیده است . همه از یک خانواده ،
همه از یک تبار !
ولی اگر مرز مشخص باشد ، آنگاه نه سازش فرضی موسوی
با خامنه ای ، توده ها را با احساس پیروزی به خانه ها باز خواهد گردانید و نه تسلیم
او کسی را منفعل خواهد کرد . بنابراین بحث اساسی
من ، نه نفی "جنبش سبز" که
تلاش در راستای ارتقاء آن است . زدودن جنبش از شارلاتانهای رذلی است که آمده اند تا از
قِبل رنج و خون خلق قهرمان ایران و پیشتازان جان برکفش ، به آب و نانی برسند . افشای
بی شرفانی است که در حیات خیل شاهدان ، هنوزتاوان نداده و از راه نرسیده ، ادعای شرف می کنند . حرف بر
سر رادیکالیزه کردن جنبش و هدایتش به سمت مرزهای ساختارشکنی در "خیابان"
و تمیز داده شدن و شفافیت در "سیاست" است .
نقد من در مقاله "این جنبش ، جنبش من نیست !
" ، متوجه سبزپوشان خیابانهای ایران نیست . متوجه جوانان و نوجوانان دانش آموز و دانشجوی نسل سوم در خارج ازکشور هم
نیست که اینروزها همگی سیاسی شده و به موج سبز پیوسته اند . هیچ چیز برای من از
این زیباتر نبوده و نیست .
نقد بیرحمانه من متوجه آن بیچارگانی است از نسل اول
انقلاب که امید و اعتماد از دست رفته شان
را امروز به قاتلان دیروز همرزمان وهمنسلان خود نثار کرده اند و مسالمت جو شده اند
. آنانی که تا دیروز ، پیش از بریدن از مبارزه و انقلاب ، خدای را بنده
نبودند و بعضا از موضع بالا حاضر به پایین
آمدن از کرسی رهبری هم نبودند ، حالا در خارج از کشور ، با ذلت و خواری و با فراخوان "جمعی ازایرانیان" ! در اینجا
و " بعضی از دانشجویان" ! درآنجا ، به میدان می شتابند و شعار "موسوی ، موسوی رای منو پس
بگیر" سر می دهند و در عین حال صحبت از انقلاب سبز ! و تقویت جنبش نیز می کنند . آنهایی که در فضای عاری از گلوله و گاز اشک آور و زندان و شکنجه خارج از کشور ابلهانه شعار می دهند " نترسید ، نترسید ، ما همه باهم
هستیم" . اینها بیش از آنکه "نفرت انگیز" باشند "رقت
انگیز" ند .
بحران انقلابی یا
بحران فروپاشی
تمامی عجز و لابه های رفسنجانی در نماز جمعه 26 تیرماه را اگر بفشاریم و تبدیل به یک کلام
نماییم ، آن کلمه هیچ چیز نیست جز اقرار او به
وجود "بحران" در نظام "جمهوری اسلامی" . نوع برخورد با
همین تک واژه و راه حلهای ارائه شده برای گذار از آن ،
نشاندهنده جایگاه هر فرد و جریان فعال بر
روی صفحه مختصات سیاست امروز ایران است . مرز
سیاسی میان "جنبش سرخ" با "جنبش سبز" در همینجا ترسیم می گردد
.
راه حل اولی گذار از بحران با "حذف کل نظام" است و راه حل دومی تا آنجا که به رهبری سیاسی آن برمی گردد ، عبور ازبحران با هدف "حذف بخشی از نظام" برای "حفظ کل نظام" است . به این اعتبار "جنبش سبز" در شرایط کنونی ، تا آنجا که به حذف بخش حاکم حتی از طرق لامحاله سیاسی و مسالمت آمیز برمی گردد ، نه در مقابل و نه درعرض" جنبش سرخ" که در طول آن قرار می گیرد .
تنظیم اصولی با "جنبش سبز" ، افشاگری
مداوم در بالا نسبت به موارد سازش رهبری مذکور با جناح حاکم در عین همکاری بی
قید و شرط با پایه های اجتماعی آن در
پایین است . در این راستا ، اگرهرگونه این همانی با رهبری سیاسی "جنبش سبز"
راست روی باشد که هست ، اما واگر کردن در همکاری عملی با پایه های اجتماعی
آن در داخل ، چپ روی و سکتاریسم خواهد بود .
اما تا آنجا که به پایه های نظری تحلیل از بحران
برمی گردد ، این بحران هنوز به مرحله "بحران انقلابی" ارتقاء پیدا نکرده
است . بحران کنونی بحرانی است که پیش از آنکه خطر سرنگونی در یکقدمی حاکمیت قرار
داشته باشد ، مسئله یک رژيم غلبه بر"بحران فروپاشی" است . انقلابی تلقی
کردن بحران کنونی نشاندهنده هل شدگی و
ساده انگاری کسانی است که از یک درک واقعی نسبت به جامعه ایران و نیروهای متشکله
آن و معادلات بین المللی برخوردار نیستند . نتیجه عملی انقلابی تلقی کردن بحران
کنونی این است که به جای تلاش در تعمیق شقه و شکاف در بالا و سازماندهی مستقل در
پایین ، شعار سرنگونی بلاواسطه رژيم را نه در پهنه تئوریک که در زمینه عمل مشخص روزمره ، پرچم کرده و
آلترناتیو واقعی آنرا هم که ما به اذا واقعی درجامعه نیز داشته باشد ارائه
کرد و برای سرنگونی تمامیت رژيم ، همین
امروز ، خیز برداشت . برعکس نتیجه عملی تشخیص درست بحران در قالب "بحران
فروپاشی" آنست که باید به هر قیمت به
شکاف و شقه واقعی در بالا دامن زده و در
پایین بهر قیمت به سازماندهی نیروهای متشکله انقلاب دمکراتیک و هدایت جنبش توده ای
پرداخت . تا آن مرحله باید بدور از هرگونه توهمی نسبت به حرکت خودبخودی جنبش به سمت سرنگونی نظام ، تلاش
کرد تا حد ممکن و در ماکسیمم خود در روند
تحولات جاری هم در بالا و هم در پایین مداخله کرد ، مداخله کرد ، مداخله کرد .
تهاجم به اشرف
به هنگامی که این سطور را می نوشتم ، خبر تهاجم
وحشیانه نیروهای نظامی عراق به قرارگاه اشرف منتشر گردید . تصاویر وحشیگریهای بی
مثال نیروهای مزدور عراقی با مسئولیت مستقیم نوری المالکی و با اطلاع کامل دولت ایالات متحده ،
برعلیه نیروهای غیرمسلح و حفاظت شده !
مجاهدین که خاطره عملیات همزادانشان درارتش اسرائیل علیه مردم بی دفاع غزه را زنده
می کند ، به جز جیره خواران رژيم ، از چپ و راست همه را برانگیخته است . آنچه که
تا این لحظه اتفاق افتاده است ، تنها بخش کوچکی از آن چیزی است که از ماه ها قبل
از آن به مثابه فاجعه انسانی یاد می شده است . نمی خواهم در اینجا وارد چرایی این تهاجم نظامی و ربط آن با تهاجم سیاسی اخیر رهبری مجاهدین دررابطه
با پیشنهاد بازگشت مشروط به ایران گردم . فقط اینرا بگویم و بگذرم که نفس این واکنش
وحشیانه ، رابطه مستقیمی با کنش موفق
رهبری مجاهدین در رابطه با تغییر در استراتژی و تاکتیک منبعث از آن در بیانیه پنجم
مرداد مریم رجوی داشته و دولتهای عراق و ایالات متحده را که به هیچ
وجه خواهان مداخله آنان در تغییر و تحولات
پیش رو نیستند ، آچمز کرده است . اگر ضرورتی بود در آینده بیشتر در این رابطه بحث
خواهم کرد .
مسئولیت مستقیم جنایتهای اخیر اما بی هیچ تردیدی برعهده
دولت جنایتکار آمریکاست . این
فاجعه یکباردیگر نشان می دهد که ایالات متحده آمریکا مطلقا قابل اعتماد نیست و
درست به مانند تمام رژیمهای ضد انسانی دیگرهمچون رژيمهای اسرائیل و جمهوری اسلامی
، تنها زبان زور را می فهمد و لاغیر . در محکومیت
این تهاجم سبعانه به مجاهدین بی سلاح ، هیچ تردیدی جایز نیست . براستی که اینبار
خون مجاهدین در اشرف ، با خون شهدای قیام در سراسر ایران پیوند خورده است .
و اما در پایان چند جمله ای را می خواهم استثنائا در رابطه با تقاضای دیده بان وزارت اطلاعات
آخوندی که در ارتباط با مقاله قبلیم یعنی "این جنبش، جنبش من
نیست" از "آقای نیابتی" خواسته بود تا تمام حرف ! را بزند ، قلمی کنم .
" تمام حرف" من با شما و تمام لات و لمپنهای همکارتان در سایتهای
رنگارنگ این است که به کارتان ادامه دهید . خواهش می کنم ادامه دهید ! خواندن
خزئبلات ارزان شما که آسمان و ریسمان را با صد من سریشم به هم می چسباند تا درنهایت کینه و نفرت ضد خلقی و فوق ارتجاعی حاکمیتی
مقتدر ! را بسا ابلهانه ، برروی اپوزیسیون
اصلیش سرریز کند ، نه تنها موجب مزاح است بلکه
از اتفاق به مثابه سوپاب اطمینانی در رابطه با مجاهدین عمل میکند که بخار خشم و ناراحتی نسبت به مواضعشان را می توان
با مراجعه به مزخرفات هیستریک شمایان خارج ساخت و جلوی انباشته شدن آنرا سد کرد .
این را من شخصا به همه منتقدان مجاهدین پیشنهاد میکنم ! براستی کسانی که دشمنان
رذلی چون شما دارند، شایسته دوستی و
همراهی هستند. اینرا مجاهدین به شما مدیونند !
بیژن
نیابتی ، هشتم مرداد 1388