این جنبش ، جنبش من نیست

 

دوسه هفته ای است که چهره ایران عوض شده است . بوی خوش انقلاب دوباره خیابانهای ایران را معطرکرده است. نسل سوم قیام بهمن به غلیان آمده است. نسلی که درهیچ کلیشه ای نمی گنجد و با هیچ ایدئولوژی خود را تعریف نمی کند. خروش این نسل بیش ازهمه نسل اول را به هیجان آورده است . آنچه که در ایران شکوه وعظمت دارد درخارج ازمرزها و درمیان بخش بزرگی از ایرانیان ، جنبه ای کمدی ـ تراژيک پیدا کرده است . شور و فتوری  حاکم گردیده است که سیاسی  و غیر سیاسی نمی شناسد  و کوچک و بزرگی ندارد . همه منتظر انقلابی زود رسند که قراراست لابد اینبار به رهبری  سیدی دیگر دوباره دیو برون راند  و فرشته به ایران آورد . موجی براه افتاده است که به ناگاه تمامی واخوردگان صحنه سیاست ایران ، همراه با طیف سنتی طرفداران گربه مرتضی علی ! یعنی همان طیف داغ ننگ خورده  توده ای ـ اکثریتی را ، یکباردیگر و اینبار به زیر پرچم سبز موسوی ، رهنمون کرده است . انگار چیزی عوض نشده است . پریروز خمینی بود و دیروز خاتمی و امروز موسوی .

 

پارازیتهایی که انگار بدون آویزان شدن به بدنه یک قدرتی ، هرقدرتی ، امکان حیات انگلیشان از اساس ناممکن است . از اینها گذشته درمیان آنهایی که به تظاهرات و گردهمایی های معمول دراین روزها می روند همه جورآدمی را می توان یافت . از هواداران سابق جنبش مسلحانه تا سلطنت طلبان دوآتشه و از کمونیستهای متعصبی که تا دیروز به چیزی کمتر از یک انقلاب  پرولتری رضا نمی دادند تا نسلی که بدنبال همه چیز روان بود  جز سیاست  و ...  همه  وهمه  و صد البته با حفظ مواضعشان !  بدورهسته ای جمع  می شوند که بر سینه هایشان  روبان سبز سنجاق کرده اند  و بر انگشتانشان رنگ سبز مالیده اند  و به ترانه های داریوش گوش فرا میدهند . کمی آنسوتر با حفظ  فاصله البته ، چند ده هوادارمجاهدین را نیز می شود تشخیص داد که با حسرت ، از دور به توده هایی ! می نگرند که قاعدتا می بایست پس از آنهمه جانفشانی در راه خلق و انقلاب ، امروز به جای موسوی در زیر پرچم آنان جمع می بودند !

 

و اینجا من ، با " درد دررگانم ، حسرت در استخوانم" می خواهم فریاد برآرم که " ای یاوه یاوه ، یاوه ! خلایق مستید  و منگ ؟  یا به تظاهر تزویر می کنید ؟ از شب هنوز مانده دو دانگی " این پرچم ، پرچم شما نیست . این پرچم قاتلان پدران و مادران و خواهران و برادرانتان است که امروز بر سینه آویخته اید . این سبزی جنگلهای میهنتان نیست ، سبزی پرچم ایرانتان نیست . رنگ شال سیدی است که نه در قد و قواره جنبش شماست و نه هیچ سنخیتی با امیال و افقهایتان دارد . این رنگ همان لجنی است که سه نسل متوالی بر چهره ایران و ایرانی  پاشیده اند . چگونه بوی گند آن مشامتان را آزارنمی دهد ؟

 

هیچ چیز در دنیای مبارزه و انقلاب، مهوع تر از دگردیسی مدعیان سابق انقلاب نیست . هیچ کس حقیرتراز سیاست بازی نیست که ازموضع ترقیخواهی عصای دست ارتجاع می شود . هیچ کس ابله تراز شارلاتانهایی نیست که به خیال شراکت در قدرت به حمایت تاکتیکی از جتایتکاران می پردازند ، با این امید واهی که روزی آنانرا به کناری انداخته و خود قبضه قدرت کنند . در مورد خمینی چنین می اندیشیدند  و با خاتمی هم همینگونه می خواستند به جامعه مدنی برسند  وامروز نیز قراراست سوار بر موج سبز موسوی انقلاب کنند !  می گویند که موسوی ابزار است  و نمی دانند که خود ، هدفشان هر چه که باشد ، عمله ارتجاع سبز گردیده اند . برایشان نفس جنبش مهم است  و نه آنچه که قرار است از آن بیرون بیاید .

 

این جنبش به کجا می رود ؟  

 

اینها البته جدای ازآنی است که در ایران جریان دارد. هیچ عقل سالمی نمی تواند مدعی شود که اتفاقی  دراین مرز و بوم نیفتاده است . همه نشانه ها حاکی از آن است که درصحنه سیاسی ـ اجتماعی ایران چیزی چرخیده است. این "چیز" البته که چیزکمی نیست ! ما نزدیک به سی سال است که در رابطه با به میدان آوردن"عنصراجتماعی" درجا زده ایم . امروز این عنصر در ابعاد میلیونی و با پتانسیلی حیرت آور، خود به خیابان آمده است . با مطالباتی پیوسته بالا رونده که مرزهای ظرفیت رژيم جمهوری اسلامی را بسرعت پس پشت می گذارد  و از مبداء "تغییردرنظام" ، می تواند  که به سوی  مقصد "تغییرنظام" روان گردد . می گویم می تواند .  معنی آن اینست که این البته روندی محتوم نیست ! هرکس چنین بیاندیشد  تنها خود را فریفته است . هر چه هست این جنبش هنوز جنبش ما نیست . چراکه ما یعنی تمامیت اپوزیسیون سرنگونی طلب والبته در راس آن سازمان مدعی  رهبری انقلاب نوین ، هیچ نقشی  در به میدان آوردن آن نداشته ایم . چرا که ما هیچ نقشی درهدایت  و رهبری آن نداریم  و از همه مهمتر"گفتمان ما" یعنی"گفتمان سرنگونی" ، مهرخود را بر این جنبش نتوانسته است بزند . این واقعیت ، اگرچه درحال ، "فرصتی" است برای توده ها تا به خیابان بیایند و خود را در مقابل یک سرکوب خونین موقتا حفظ کنند ، درآینده  اما "تهدید"  یک انفعال  و پاسیویسم گسترده اجتماعی را پس از سرکوب ،  در ناصیه خود خواهد داشت .

 

اگر کسی فکرمیکند که رژيم درمقابل فشارخیابان "بدون استفاده ازقهر" عقب می نشیند ، سخت دراشتباه است . اگر این رژيم چنین ظرفیتی می داشت ، مقاومت مسلحانه از آغاز از کوچکترین مشروعیتی برخوردار نمی بود . نظام مقدس ! تا آنجایی در مقابل "جنبش سبز" کذایی ، به کجدار و مریز می گذراند که  هنوز درکادر "ساختار نظام" حرکت می کند  و گفتمان غالب بر آن "گفتمان اصلاح طلبی" است. تا آنجایی موسوی را به تلویزیون نمی آورد که هنوز امید به سازش با او را ازدست نداده باشد.

 

اما این جنبش بلاشک تناسبی با رهبریش ندارد . موسوی نه در قد و قواره آن است و نه هیچ سنخیتی با خواستهای آن دارد . این جنبش بی هیچ تردیدی در مرزگذار ازساختار ، از اوعبور خواهد کرد . آنهایی که سن وسالشان قد می دهد و ماه های آخر رژيم ستمشاهی را بیاد می آورند، استقبال توده ای از بنی احمد و پزشکپور ، نمایندگان مجلس شاه را بدنبال سخنرانی های فرصت طلبانه شان برعلیه حاکمیت شاهد بوده اند . شتاب تحولات در مراحل پایانی نظام سلطنتی چنان بود که پس ازتنها چند هفته ، نه فقط آنها که بزرگتراز آنان را نیزدرمیان اپوزیسیون شاه ، بزیر گامهای خود خرد کرده  و از یادها برد  و درنهایت نیزهمه را با هم به زیر پرچم "شاه باید برد" ، به صف کرد .

 

این جنبش در گذار ازساختار و درمقطع شکست اجتماعی" گفتمان اصلاح طلبی" ، با یک سرکوب خونین روبرو خواهد شد که ابعاد آن از حالا قابل گمانه زنی نیست و به تعادل قوای آنروزبستگی دارد . این سرکوب به اعتقاد من با یک تصفیه گسترده در بالای نظام همراه خواهد بود که دامنه آن بی هیچ تردیدی شامل شخص رفسنجانی نیز خواهد شد. برای این اتفاق باید پیشاپیش آماده بود . اما تا آنجا که به تعادل قوای کنونی برمی گردد ، این جنبش اگرچه با بی رحمی سرکوب خواهد شد ، اما  رژيم دیگر برخلاف قیام 18 تیر78، امکان خفه کردن آنرا نخواهد داشت. یعنی برخلاف سال 78 که جنبشهای پیشتازمثل جنبش کارگری ، جنبش معلمان  و درراس همه جنبش دانشجویی ، در صحنه بودند  و عنصر اجتماعی در خانه ، امروز این عنصر خود ازخانه به میدان شتافته  و در خیابان به چشم دیده است که دیگرتنها نیست .

 

هژمونی ، مسئله محوری انقلاب   

 

هیچ جنبشی دردنیا هر چقدرهم که با شکوه و مقتدر باشد ، بخودی خود راه به انقلاب نمی برد . انقلاب بجای خود ، بهبودی وضعیت جامعه نسبت به پیشتر ازآن نیزهیچ تضمینی ندارد . بنابراین جنبش به خودی خود حاوی هیچ ارزشی نیست . آنچه که بدان اعتبار می دهد اهداف آن ، سمت و سوی آن ، ماهیت آن واز همه مهمتر ، رهبری آن است . مهم برآیند یک جنبش است . یعنی اینکه نهایتا چه از میان آن بیرون  می آید. دراین راستا آنچه که تعیین کننده هست ، گفتمان حاکم بریک جنبش است. این آن چیزی است که در تحلیل نهایی جدی گرفته می شود . این همان چیزی است که درجه تهدید آنرا در منظر رژيم حاکم مشخص می سازد ، شعارهای جنبش را تعیین می کند  و خلاصه  سمت و سوی حرکت و افق خواستهای آنرا  روشن می کند . نبرد هژمونیک برسرهرجنبشی ، در اساس نبرد بر سرهمین گفتمان است .

 

دراین نقطه است که می توان  حساسیت حیرت انگیز رژيم جمهوری اسلامی در رابطه با مجاهدین خلق  را فهم کرد . چرا که مجاهدین خوب یا بد ،  قوی یا ضعیف ، مسلح یا غیر مسلح ، پرچمدار پیگیرتنها گفتمان واقعی در طی 28 سال گذشته بوده اند . گفتمانی که حل معادله آنتاگونیگ میان خلق و حاکمیت  تنها در گرو حاکمیت آن برجنبش ، امکانپذیر بوده  و هست .

 

ریشه بسیاری ازضدیتهای شگفت انگیز با مجاهدین در میان مخالفین رژيم را  نیزجدای از برخوردهای ماکسیمالیستی خود آنها با ملاء سیاسی ـ اجتماعیشان ، می بایست دراساس درکادرضدیت با همین گفتمان یعنی "گفتمان سرنگونی قهرآمیز" تحلیل کرد  و نه دلایل حاشیه ای دیگر . گذار از صف اپوزیسیون  به میانه پوزیسیون ، ابتدا به ساکن از نفی همین گفتمان آغاز می گردد  و بعد اذن دخول  داده می شود . بنابراین تا آنجا که به رژيم " جمهوری اسلامی" برمی گردد ، ما با دو گفتمان مشخص سر و کار داریم که البته تنها یکی از آنها می تواند درست باشد و جواب می دهد ."گفتمان اصلاح طلبی" در مقابل "گفتمان سرنگونی طلبی" . این دو گفتمان تا پیش از جنبش کذایی دو خرداد ، تنها در درون اپوزیسیون رژيم وجود  داشت و خود را در ارائه دو راهکارنشان می داد ، تحت عنوان استراتژی "سرنگونی قهرآمیز"  درمقابل اعتقاد به امکان "گذار مسالمت آمیز" که من خود طی مطلبی در 14 سال پیش عینا با همین عنوان بدان پرداخته بودم . 

 

پس از حماسه !  دوخرداد ، در تقابل با شرایط بشدت انفجاری جامعه  و غلیان نسل دوم انقلاب ، متعاقب سلسله ای از کارهای زیربنایی موسسه تحقیقات استراتژيک رژيم ، به سرپرستی  موسوی خویینی ها و نظریه پردازی سعید حجاریان ، گفتمان جدیدی به صحنه سیاسی ایران تزریق می شود که هدف آن قانع کردن نخبگان در قدم اول و در قدم بعدی جامعه ، به وجود امکان تغییراز درون نظام می باشد که هم بسیار کم هزینه تر از تغییر از بیرون بوده و هم از بهم ریخته شدن ساختارهای جامعه  و هرج و مرج متعاقب آن جلوگیری می کند . بدین ترتیب در شرایطی  که دهه شصت ، دوران حاکمیت بلامنازع "گفتمان سرنگونی" هست، دهه هفتاد با موفقیت نسبی رژيم در تثبیت" گفتمان اصلاحات" درکنار گفتمان غالب به پایان می رود.

 

تثبیت نسبی "گفتمان اصلاحات" در آغاز دهه هشتاد درمیان به اصطلاح نخبگان جامعه  و حمایتهای عظیم و گسترده  رسانه ای غرب از آن ، اگر چه "گفتمان سرنگونی" را بویژه با فشارهای طاقت فرسای جهانی بر روی سازمان مجاهدین و خلع سلاح ارتش آزادیبخش توسط آمریکا ، موقتا   به حاشیه راند ، اما  یک دستاورد بزرگ آن، بالا رفتن مطالبات مردم وترک برداشتن  توهم امکان "اصلاحات درچارچوب نظام"  بود . ضمن آنکه بدلیل واقعی بودن "گفتمان سرنگونی" ، نقش  و جایگاه آن به مثابه یگانه راه واقعی ، ممکن ولی البته پرهزینه همواره در راس تهدیدات علیه رژيم "جمهوری اسلامی" ، درمحاسبات رژيم مذکور مد نظر بوده  و هست . 

 

امروز ما در موقعیت تعیین تکلیفی تاریخی در جدال میان این  دو گفتمان  قرار گرفته ایم . برای رهبری جنبش سبز کذایی ، سه گزینه بیشتر متصور نیست . یا  براه " شریعتمداری" برده  و در تلویزیون رژيم به نمایش گذاشته شود و یا با الگوی "منتظری" ازجامعه گسسته و درحصرخانگی عمربگذراند  و یا اینکه براه "بنی صدر" رفته و با خروج ازایران کل نظام ولایت مطلقه فقیه را بزیرعلامت سوال برد . بغیرازاین گزینه ها ، باند ولایت دو راه بیشترنمی تواند پیش پای موسوی بگذارد. یا تسلیم کامل و یا تصفیه خونین. به جز راه خروج ازایران و نفی تمامیت رژیم که البته فعلا چندان واقعی نبوده ولی درصورت تحقق کل معادلات سیاسی رابرهم خواهد زد  و اساسا بحث مجزایی را هم می طلبد ، اوضاع به هرطرف که بچرخد دوران ، دوران ما خواهد بود.

 

بشرط آنکه درآن مقطع درخیابانها حضورمستقیم داشته باشیم. نه حضورکه مداخله داشته باشیم . درغیراین صورت عدم حضور عینی و ملموس نیروی سرنگونی طلب دربطن جامعه وعدم توانایی آن در سمت و سو دادن به حرکتهای اجتماعی و مداخله در تعیین شعارهای آن و ازهمه مهمترناتوانی درسازماندهی جنبشهای اجتماعی، یک فرصت تاریخی دیگری را دوباره ازما خواهد گرفت که جبران آن دیگربرای یک دوران امکانپذیر نخواهد بود . در آن مقطع رهبری جنبش سرنگونی باید بتواند به شعارهایی چون رهبران ، رهبران ما را مسلح کنید پاسخ دهد. برای این مهم هیچ راهی نیست جزحرکت بسمت سازماندهی قیام در شهرها.

 

سخنی با رهبری مجاهدین  

 

درست بیست سال پیش ، آنجایی که مریم درجایگاه  مسئول اول سازمان ، اعلام کرد : "با همین ارتش آزادیبخش می توان و باید رژيم خمینی را سرنگون کرد" برخلاف دیگرانی که کف می زدند و صمیمانه شعارمی دادند و در اندیشه فروغ دوم بودند ، ذهن مرا تنها یک چیز به خود مشغول کرده بود و آن اعلام غیررسمی یک تغییر اساسی  در استراتژِی بود .

 

ارتشی که در آغازبنیانگذاری و تدوین خط جدید یعنی خط "جنگ آزادیبخش نوین" ، عمده ترین مسئولیتش شکستن تور اختناق برای ورود "عنصر اجتماعی" و گذار به مرحله " قیام خلق" بود ، اینک بجای خلق و در جایگاه نیروی سرنگون کننده  قرار می گرفت . آنهم در شرایطی که بدلیل وجود آتش بس میان دولتهای عراق و ایران ، دیگر ورود به ایران در قامت یک ارتش ، برای یک دوران حداقل در اندیشه خود من امکانپذیر نمی بود . به این موضوع سالیانی پیش در مبحث "جنگ آزاديبخش نوين" در کتابم چنین پرداخته بودم :      

 

" واقعيت آن بود که استراتژی "جنگ آزاديبخش نوين" خط  ويژه برآمده  از شرايط  جنگ ميان  دو کشور ايران و عراق بود . امکان تحقق اين استراتژی تنها و تنها در صورت وجود جنگ  وجود داشت و لاغير! اين ارتش آمده بود که صلح  ميان دو ملت را با به زير کشيدن طرف جنگ طلب محقق سازد . در کادر آن  استراتژی ،  پايان جنگ  دقيقا همان معنای  پايان رژيم  خمينی  را  داشت  . تحقق امر سرنگونی از بيرون ،  فقط  در گرو ادامه  وضعيتی  بود که نيروی منظم نظامی سرنگونی طلب ، امکان  درگيرشدن مداوم با نيروهای منظم حافظ  رژيم حاکم  را داشته باشد و لاغير ! اين واقعيت همان "پارادوکسی" بود که  پيروزی "ارتش صلح  و آزادی" را تنها با وجود "جنگ" امکان پذير می کرد .

 

به همين اعتباربود که من عمليات "فروغ جاويدان" را درواقع  سقف استراتژی "جنگ آزاديبخش نوين"  ارزيابی کرده  و  تغييراستراتژی  را ضروری می دانسته ام  " .  باز هم در این رابطه ، طی مصاحبه ای در سال 83  چنین گفته بودم :

 

" واما در ارتباط  با قسمت آخر سوآلتان مبنی بر اينکه  راه های برون رفت مجاهدين از بحران  کنونی و فعالتر شدن بيشتر آنها در صحنه سياسی داخل  ايران را چه می دانم ، بايد به اين واقعيت اشاره کنم که متاسفانه حضورمجاهدين را هم دربطن کشاکشهای سياسی داخل ايران و تاثيرگذاری بر تحولات سياسی  و اجتماعی وهم در سازماندهی  جنبشهای مردمی خود جوش ، ملموس نمی دانم . اين موضوع هم  جدای از امکان پذيربودن و يا نبودن آن ( که البته در جای خود بحثی بسيار جدی هم هست ) به اعتقاد من  يک  معضل استراتژيک  بوده  و هست .

 

کسانی که با مواضع من آشنايی  دارند ، می دانند  که به لحاظ استراتژيک ، من عمليات" فروغ  جاويدان"  را سقف  استراتژی " جنگ آزاديبخش نوين" می دانستم  و استراتژی "سازماندهی قيام درشهر" را خط  درستتر تشخيص  می دادم  و می دهم .  در اينجا  قصد وارد شدن  به يک بحث  استراتژيک  را ندارم  که  نه در بضاعت اين مصاحبه است و نه ضرورت  اين مرحله !  فقط  برای  روشن کردن  پايه های استدلال  خودم ، به اشارتی کوتاه  بسنده  می کنم .

 

استراتژی "جنگ آزاديبخش نوين" که در ضمن شاهکارمجاهدين در طراحی يک استراتژی الگوبرداری نشده  و ويژه ،  در استفاده هوشيارانه و بغايت ملی گرايانه از شرايط  وجود يک جنگ خارجی بشمار می آمد ، تنها  در شرايطی قابل پياده شدن و بهره برداری در جهت سرنگونی استبداد مذهبی حاکم برايران بود که امکان درگير شدن  با سپاه و نيروهای مسلح ديگر ارتجاع وجود داشت . در يک کلام اين استراتژی موقعی جواب دارد که  امکان نفوذ به ايران از خارج مرزها وجود داشته باشد . به اين اعتبار، يک پای اين استراتژی هميشه وصل به اين امکان است که دراختيار قدرت ديگری  دربيرون "ارتش آزاديبخش ملی"   و خارج از اراده مجاهدين قرار داشته  و بر اساس ضرورتهای ژئوپليتيکی و نه ضرورتهای مبتنی برنيازهای انقلاب مردم  ايران عمل  می کند . بگذريم  ....  می خواهم بگويم که شما موقعی می توانيد در صحنه سياسی داخل ايران فعال باشيد که  جدای از امکانات  ارتباطی ، تشکيلاتی  و لجستيکی آن ، در قدم اول "خط " و استراتژی شما اين فعال شدن را تاييد کند .

 

استراتژی مجاهدين پای فعال شدن در صحنه سياسی داخل ايران را به نظرمن سفت نمی کند !  اينها همه البته به معنای فعال نبودن و حضور نداشتن مجاهدين در داخل ايران نيست. بحث من فراتر ازحضورصرف در داخل و داشتن ارتباطات ضروری  و انجام کارهای تبليغاتی وغيره ، در مدار بالاتری جريان دارد که در آن هدايت وسازماندهی جنبشهای اجتماعی و تبديل کردن فرصتهايی چون فرصت تاريخی 18 تيرماه 1378 به سکوی درهم کوبيدن تام  و تمام دستگاه سرکوب رژيم  و  سرنگونی از داخل  جای می گيرد .

مصاحبه با سایت "طليعه سپيده دمان" ، سوم ديماه 1383

 

آری اگر پایمان درداخل سفت بود دیگر امروزنیازی به استفاده از"آقای" ! موسوی و "خانم" زهرا رهنورد نمی بود. آنوقت این نخست وزیر مسئول و شریک درتمامی جنایتهای دهه اول انقلاب وهمسر حزب اللهیش بودند که مجبورمی شدند بجای استفاده رذیلانه از واژه هایی چون منافق و تروریست ، محترمانه سخن ازآقا و خانم رجوی گویند. سال شصت که چنین بود . نتیجه اش هم کندن رئیس جمهورنظام و جذبش به مقاومت بود.

اشتباه نکنید ! موضعگیری درمقابل "آقای" موسوی و"خانم" زهرا رهنورد را تخطئه نمی کنم . برعکس آنرا درست و اصولی هم می دانم . فقط می گویم اگردنبال استراتژِی "سازماندهی قیام درشهرها" رفته بودیم ، شاید دیگربدان نیازی نمی بود !  نیازی نمی بود که زیردماغ  چند صد خبرنگار و گزارشگر خارجی که  خود  در ایران حضور داشته  و روند انتخابات را مونیتور می کنند ، مدعی تحریم هشتاد و پنج درصدی مردم ایران گردید . این ادعا همانقدر واقعی بود که ادعای طرف مقابل و ازقضا عینا با همان عدد هشتاد و پنج درصد کذایی ، نه یک درصد بالاتر و نه یک درصد پایین تر ! از مشارکت مردم ایران در آن نمایش انتخاباتی !  ای کاش جسارتی در درون این مقاومت حداقل در بیرون مجاهدین ، یافت می شد که "تمامی حرف" را بزند و این رقم سازی آشکار را علنا بزیرعلامت سوال برد . نمی دانم که مخاطبان مجاهدین جدای از"اشرف" چه کسانی بودند ، ولی می دانم که چنین موضعگیریهایی ، برجدی گرفته شدن مقاومتی که از بزرگترین سرمایه هایش یکی همین جدی بودنش بوده  و هست ، درانظارجهانی و بویژه در مناسبات دیپلماتیک و رسانه ایش نخواهد افزود .

 

 پیش ازآنکه به خود بحث استراتژی برگردم می خواهم اندکی در رابطه با تلقی خودم ازساختاری بنام ارتش آزادیبخش سخن بگویم . همانگونه که درگذشته هم به عناوین گوناگون گفته ام ، من این تشکیلات را علیرغم غیرمسلح بودن آن در شرایط کنونی و برخلاف خزئبلاتی که همه روزه  در سایتهای رنگارنگ همکار اطلاعات آخوندی  و در جنگ عظیم روانی علیه مجاهدین می آید ، یک ارتش منظم واقعی  می دانم  و در ضرورت حفظ آن درعراق  بهر قیمتی  پای می فشارم .

 

آنچه که به یک ارتش معنا می دهد ، سلاح نیست ، ماهیت نظامی آن ، خط  و استراتژِی حاکم بر آن ،  ساختار تشکیلاتی آن ، آموزشهای آن و سیستم فرماندهی  و مناسبات نظامی آن است . نقش سلاح  اگرچه بسیار مهم  و تعیین کننده است ، اما در نهایت یک نقش ابزاری است . درست مثل نقشی که بنزین برای یک خودرو دارد . البته بدون بنزین حرکت خودرو امکانپذیر نیست ولی بدون آنهم خودروی بی بنزین نامش خودروست ولی پمپ بنزین لبریز از بنزین نه ! اگر مدرنترین سلاحهای دنیا را هم توی دانشگاه  یا کارخانه بریزند وهمه کارگران و دانشجویان هم مسلح شوند ، بازهم هیچ عقل سلیمی نام ارتش منظم بر آن نخواهد گذاشت . چنین است که مغلطه آشکار ابلهان لمپنی که از موضع ضدیت کور با مجاهدین به خدمت اطلاعات آخوندی درآمده اند را در این رابطه اصلا نباید جدی گرفت .

 

بنابراین اگر می گویم که باید در استراتژی "جنگ آزادیبخش نوین" تجدید نظرکرد . بحثم اساسا ناظر برنفس وجودی خود ارتش آزادیبخش درعراق نیست . جایگاه این ارتش در استراتژی را مد نظر دارم . حرف من اینست که تلقی رهبری مجاهدین ازجایگاه ارتش آزادیبخش دراستراتژی سرنگونی قهرآمیز رژيم ، تلقی درستی نیست . می گویم شعار"خاتمه حکومت آخوندی با ارتش آزادیبخش ملی" در شرایط کنونی شعاری است ذهنی و بدورازواقعیت و خلاصه کلام می خواهم بگویم که اگرچه اشرف بدرستی نماد مقاومت بی شکاف پیشتازان مردم ایران علیه استبداد وحشی فقاهتی است اما "کانون استراتژِیک نبرد" با رژيم "جمهوری اسلامی" اشرف نیست ، خیابانهای ایران است .

 

اگر موفق شدید برخیابانها حاکمیت بیابید ، آنگاه سرنوشت نبرد را تعیین کرده اید . اگر توانستید نه صدهاهزار که تنها چند هزار نفر را در داخل با شعارهایتان و با سازماندهیتان به خیابان بیاورید ، معادلات جهانی را در رابطه با ایران برهم خواهید زد . این تنها راه تحمیل یک آلترناتیو انقلابی و ترقیخواه به آن "جامعه جهانی" کذایی است و لاغیر !  تعادلی را که اشرف با پایداری شگفت انگیز و انگیزاننده  خود طی سالها توانسته است بدان دست یابد ، با تنها یکروز حاکمیت بر خیابان در داخل ، می توان بدست آورد  و در این راستا جایگاه اشرف را نیز چه در داخل عراق وچه درابعاد منطقه ای و بین المللی ، بگونه ای تصاعدی ارتقاء  داد . اگر این واقعیت داشته باشد که دارد ، بنابراین برای آن ضروری است که هر بهای ممکنی را پرداخت . من شاید آخرین کسی باشم  که در رابطه با صعوبت به خیابان آوردن "عنصر اجتماعی " توهمی داشته باشد .

 

من آگاهم که این رژِیم حتی اگر ظرفیت به خیابان آمدن میلیونی مردمی با پرچم سبز را نیز داشته باشد ، بودن تنهاهزارنفر با پرچم سرخ را در خیابان مطلقا تحمل نخواهد کرد . با اینحال همین چند هزارنفرهستند که در شرایط به بن بست رسیدن بی تردید "جنبش سبز" کذایی ، می توانند که خیابان را از آن خود کنند .

 

برای تحقق این مهم ابتدا به ساکن می بایست که این چند هزار نفر نه به گونه ای پراکنده که سازمانیافته و متشکل و با برنامه در صحنه حضور داشته باشند . برای تحقق این امرهم راهی جز این نیست که ابتدا باید به لحاظ  استراتژیک سازماندهی در داخل را به گونه ای خطی پذیرفته باشیم و تبعات آنرا نیز !  یکی ازتبعات این تغییر دراستراتژی بیش ازهرچیز اعتماد به نیرو در داخل است . همان نیرویی را که پیشتر از این یعنی آنزمان که امکان آن وجود داشت ، حتما بایستی که به اشرف آورده می شد  و پس از گذشتن از هزارتوی انقلاب ايدئولوژيک یا به نقطه مقابل پرتاب می شد و یا اشرفی می شد و در اشرف می ماند .

 

بدینترتیب این نیروها را می توان در داخل هم عضوگیری کرد . حتی می توان اجازه داد که سازماندهی مستقل خودشان را هم داشته باشند . مهمترین مسئله این است که بجای آوردن نیرو به خارج می توان در شرايط مناسب  و در آستانه فروپاشی رژيم ، نیروها را روانه داخل نیزکرد . دراین تلقی استراتژيک ارتش آزادیبخش نه نیروی سرنگون کننده که تضمین حفظ یکپارچگی ایران و قدرت فائقه ای است که "خلاء قدرت" را در فردای فروپاشی رژيم  پرکرده  و جلوی فرو رفتن جامعه به یک جنگ داخلی محتمل را نیز خواهد گرفت . این همان رسالت بی بدیل ارتش آزادی در دوران فروپاشی سیستم هست  و نه پیش ازآن  که اساسا امکان حرکت را نیز در شرایط کنونی و در چشم انداز کوتاه  نخواهد داشت .

 

اینها  گوشه ای بود از آنچه که بدان باوردارم . توضیحات مفصلترش را در بحث استراتژِی می گذارم برای زمانی که ضرورت داشت. دراینکه مجاهدین همانگونه که تا کنون به راه خود خواهند رفت ، توهمی ندارم . رسالت من در جایگاهی که برای خود قائلم ،البته که جزبیان آنچه راکه باید ( بدورازتمامی محاسبات دنیای سیاست معمول) ، جزاین نبوده و جزاین نیزهم نخواهد بود.

 

بیژن نیابتی  ، 12 تیرماه 1388